روانپزشک با
تزریقِ فراموشی و روانکاو با تجویزِ نافراموشی قصدِ تولید آسایش را دارند. آسایش برای حیوانی
به نامِ انسان اساساً موقعیتی مکالمهای است و مولَد از مرگِ اگو، و تنها یک زندهگیِ نظریِ دمخور با
جدیتِ بازیگوشانه در ردِ دوگانیِ فراموشی و نافراموشی قادر به نزدیکی به آن است.
مهاجرتِ گلهایِ
کاربرانِ حادفعالِ شبکههای مجازی از شبکههای محتضر و مرده به شبکههای نو برای اثباتِ
ابزاریبودنِ خودِ شبکه در ایجادِ رابطه کافی ست. با این حال، تحویلِ همهی سویههای
ارتباطی (از روابطِ کلامی و دیداری گرفته، تا حفظِ حرمت و تأمینِ آیندهی چهره) در
سازوبرگهای مجازی، نشان از سرشتِ هرزهی این ابزار و خوی ولانگار و ناارتباطیِ کاربرانِ معتادِ آنها دارد.
در انبساطِ ابزار تا فراگرفتنِ هر هدفی از رابطه، کاربرانِ نوگرا و بامزهگیجوی
شبکههای مجازی ایجادِ ارتباط را با رابطه، و نبودن را با شدن، جابهجا میگیرند.
« تکرارِ
روزها کسلکننده و ملالآور است، تکرارِ شبها کمتر چنین است. تسلسلِ شبها معنادار
است، در حالی که تسلسلِ روزها ما را به هیچ جایی نمیرساند. روز باید شکسته شود، و
پس از آن بیدرنگ به پایان برسد. چیزها باید پدیدار شوند و فوراً نابود شوند.» – بودریار / خاطراتِ سرد
زوجهایی که
درجمع با هم خاموش اند، دنیای خودشان را دارند و باهمبودنشان در تصورِ اغیار
ناخوانا ست؛ آنهایی که تنها در لبخندها، نگاهها و اشارههای گهگاهیشان میتوان
به شورمندی و آبادیِ رازمندِ رابطهشان پی برد و ستایشگرانه غبطه خورد. درعوض فاشبودن
و فاشگرداندنِ انس در حضورِ دیگران، تنها نشانهی بیتجربهگی در داشتِ اشتیاقِ عاشقانه و
یا گریزِ هیجانی از رهایی از حسِ ناامنی است.
او در رستهبندیِ
آدمها، در سطحِ تنآگاهشناسیِ پورنوگرافی، با توجه به نسبتشان با خوردنِ گوشتِ قرمز آنها را سه رسته میکند: کسانی که در
خوردنِ گوشت چاقو را مهمتر میدانند (اهلِ مغازله)، کسانی که چنگال را (اهلِ مقاربه)،
کسانی هم که اصلاً گوشت نمیخورند (اهلِ تماشا).
دلیلِ کنارهگرفتنِ
او از افرادی که در غیابِ دیگران بهراحتی از آنها بد میگویند، صرفاً اخلاقی
نیست: خصلتِ تراگذرِ این رفتار (این که بیتردید در غیابِ او هم بهراحتی از او خواهند
گفت)، کمهوشی و علافیِ ذهن یا نزدیکیِ بیمورد به دیگران (اصلاً چرا باید از
دیگران گفت؟) و.... دلیلِ اصلی تماماً زیباییشناختی ست: چهره در بدگویی از
دیگران، از محتوای درونمانِ خود تهی میشود، درست به همان ترتیبی که بدنِ بدخواه هاله
ندارد، چهرهی غیبتکننده هم خاصبودهگیاش را در بدگویی از دیگران از دست میدهد،
انگار خشم یا نفرتی که اینچنین بیپرده بروز میکند، با کاستن از خشم و نفرتی که
باید در چشمها و نگاهکردنها باشد، در سطحِ پوستِ چهره منتشر میشود و بروننمای
آن – جایی که تنِ هاله مقیم است – را از ریخت میاندازد.
« رابطهی سوژه
با طرحِ خیالیاش، با منِ آرمانیاش، که او از طریقِ آن به کارکردِ خیالی وارد میشود
و خودش را به منزلهی یک فرم بازمیشناسد، رابطهای است همیشه پرنوسان. هر وقت سوژه
خود را در مقامِ فرم یا اگو درک میکند، هر وقت خودش را در وضعِ بودناش، در قامت و
مقاماش، در ایستاییاش، میسازد، میلِ او به بیرون فرافکنده میشود. عدمامکانِ همزیستیِ
انسانها از همین جا ست. » – لکان/سمینار اول
آیندهی تکنولوژی، محوِ زمان در گذشتهگیِ فراموشی است.
وقیحترین
شکلِ ابتذال، تندادن به آن به بهانهی ناچیزشمردنِ هستیِ فردی در زندهگیِ بیواسطه
است {منم یکی مثِ بقیه، ادعا که نداریم، همین که هست، اشتباه نعمته، بیا آدم باشیم
و زیرِ اشتباهاتمون آفتاب بگیریم}. ابتذال دقیقاً با همین بهانهی بهظاهر جمعباورانه،
سوژههایی میسازد پرمدعا، خودمحور و ابنالوقت، سوژههایی بیتاریخ که سعادت را
در تحققِ آنیترین اشکالِ لذت تعبیر میکنند. سوژههایی براق، هیجانی، همهدوست، خودنما،
خاکی و بهغایت ملالانگیز.
آقای ک شخصیتِ
خوشآیندی برای دیگران است، همیشه از مهربانی، صداقت و یکرنگیِ او میگویند. با
این حال چیزِ ناجوری در رفتارِ مهربانانهی او هست که کلِ منشِ رفتاریاش را نمایشی،
هرکَسانه و ناصمیمی میکند. او بیشتر برای خودش، برای حفظِ انسجامِ تصویری که از
خودش برای خودش دارد، با دیگران مهربان است. در مهمانیِ ل، او به آینه نگاه کرد،
خندید، به تصویرِ خودش دست تکان داد، احوالپرسی کرد و از خودش عکس گرفت. {مهربانیِ
آینهای/کودکانهی انسانِ بالغ از نچسبترینها ست}
عیارِ عشقِ راستینِ
زن/مرد به یک مرد/زن تنها به کیفیتِ مادینهگیای برمیگردد که عشقورزیِ یکی در دیگری
برمیانگیزد. در رابطهی عاشقانه، دو طرف سهمِ مشترکاً رقابتی و بازیگوشانهای دارند در نزدیکی
به مادینهگی، چیزی که تنها با جابهجاییِ بیوقفهی جنس میانِ زن و مرد بر گردِ آن وجهی از دالِ اختهگی ممکن میشود که حسادتِ
نرینه در آن به آفریدنِ شکلهای جدیدِ ابراز تصعید مییابد.
ناتوانیِ ما
در آفریدن، گوشیدن و حظبردن از موسیقیهایی که بهلحاظِ احساسی و حسی چند-لایه/بُعد/طیف
دارند و با این چندلایهگی در پیِ فرانماییِ احساساتِ ناهمانست و ننامیدنی اند،
موسیقیهایی که دقیقاً با همین بینامیپردازیها از ورطهی مصرفیشدن میگریزند
و خوی مصرفیِ ما را تحلیل میبرند، سمپتومی
ست از اُتیسمِ بیگانههراسِ فرهنگِ ناز و قشنگ و والایشزدودهی ما.
چشمهای دوربین
به طرزِ عجیبی صاحبشان را احمق جلوه میدهند، درست برعکسِ چشمهای نزدیکبین که در
باهوشجلوهدادنِ شخص اغراق میکنند. این شاید یکی از کلیشههای هنوزمعتبرِ
فرهنگِ اومانیستی باشد که چشم تنها بخشی از بدن است که تماشای حالتِ ایستایاش میتواند
چیزی از زبانِ درونیِ فرد بگوید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر