{"کلیدهای گمشده"
پرستار:
ببخشید، دکتر، یه لحظه وقت دارین؟
دکتر:
یه لحظه؟ مسأله چیه؟
پرستار:
مشکلی پیش اومده، اون آقا توو اتاق شماره 3.
دکتر:
مشکل چیه؟
پرستار:
ما مطمئن نیستیم.
دکتر:
پروندشو داری؟
پرستار:
همین جاست.
دکتر:
این که چیز زیادی نشون نمیده.
پرستار،
نه دکتر، هیچ ترومای فیزیکیای نداره. نشانههای حیاتیش هم باثباتن.
دکتر:
اسم داره؟
پرستار:
نه قربان.
دکتر:
کسی اینجا ولش کرده؟ شاید بتونیم باهاشون صحبت کنیم. بذار پیشینه ش رو مرور کنیم.
پرستار:
کارت هویت نداره. هیچی. با هیچ کی هم صحبت نمیکنه.
دکتر:
خیلی خب. بذار یه سری بهش بزنم.
صبح
بخیر. من دکتر لاسن هستم. امروز چطور ید؟ چه-طور-اید؟ ببین پسر، حالا جات امنه. ما
هرجور که بتونیم کمکت میکنیم. ولی قبلش باید باهامون حرف بزنی. وگرنه نمیتونیم
کمکت کنیم. چه شده؟ همه چی رو به من بگو.}
===
Rosetta
Stoned
آره؟
خیله خب، پس اینو تصور کن:
از
10 صبح تا 2 شب، دیامتی یوگی، و یه جعبه کریسپی کریمز، با این حالت که باید همه
چی رو بدونم، همین بیرون، بیرون از منطقهی 51، به همین چیزِ "برگزیدهگان"
فکر میکنم که یهو اون موز شعلهور یواشکی آسمون رو میشکافه و میاد پایین، منم همینجور
موندم مث کسی که امید داشته به چنین چیزی ولی واقعاً انتظار نداشته همچین چیزی رو
همچین جایی ببینه. دوناتایی که خیلی دقیق روی یه سکه ده سنتی قطعهقطعه میشن همینجور
پشت سندلای بیرکنستاکم وا میسن. داد میزنم "لعنتی!"
بعد
اون موجود مجهول، مث جکی چان سبزآبی بود ولی لباش شبیه ایزابلا روسیلینه، و نفسش
بوی گند چامپا چیگِ وانیلی رو میداد، مث صحنهآهسته ماتریکس از کون سفینهی موزی
افتاد پایین و بالای چشای خیرهم همینطور معلق موند، فکم افتاده بود، لب بالایی
ران هوباردموارم همینجوری آویزون شده بود، فقط میتونستم به این فکر کنم:
"امیدوارم عمو مارتین متوجه نشه که شلوارمو خراب کردم."
خیلی
آروم اومد، مث یه شبح، دید که فریاد میزنم...
"لعنت
به من
باید
تقصیر این اسیده باشه
دفتریاددشت
همینجور اومد بالا سرم
دید
که من دارم اون ای-تی لعنتی رو میبینم"
بعدِ
اینکه با چند تا قاچ پرتقال و ازون بغلای جنینی آرومم کرد، ای.تی از هدفش باهام حرف
زد. گفت "تو برگزیده ای، کسی که قرار است پیغام را برساند. پیامی از امید
برای آنانی که گوش شنوا دارند، انذاری برای آنان که درنمییابند." من؟ برگزیده؟
اونا منو انتخاب کردن! منی که هنوز از دبیرستان فارغالتحصیل نشده بودم!
(بهتره
که گوش کنی)
بعد
با چشاش بهم خیره شد، با اون چشای بادومیرنگ خوابآورش
اصلاً نمیدونم اینا چه معنیای میدن
ولی باید به یادش بیارم تا بنویسمش
قضیه خیلی جدیه
درست مث اون موقع که دِیو پرواز کرد رفت
ببین قلبم چجوری میزنه، هیچ وقت اینجوری
نمیشه
الان
نمیتونم نفس بکشم.
خیلی واقعی بود
انگار که توو سرزمین عجایب بیدار شده باشم
به همون اندازه ترسناک
نمیخوام
تنها باشم
وقتی
دارم این قصه رو تعریف میکنم
یکی نیس بهم بگه چرا شما همتون صدای بادوم زمینی
میدین؟
اصلاً
قرار هس حالم خوب بشه؟
قضیه
خیلی جدیه
بلأخره
روز خوش شانسی منم رسید
ببین
قلبم چجور میزنه، هیچ وقت اینجوری نمیشه
الان
نمیتونم نفس بکشم.
تو
باورم میکنی، نه؟
خواهش میکنم ازت که باورم کنی
ببین،
مردهها اهل بذله و گردش نیستن، اینایی که میگمو از خودم در نیووردم
ببین، اومدن و دستمو گرفتن
منو بردن توو
بعد
یه چیزی نشنونم دادن
حتا
نمیدونم از کجا شروع کنم.
به
تختهم سفت بسته شدم
پاهام
سرده، چشام قرمز شدن
دیوونه
شدم
زنده ام یا مرده؟
یادم
نیست چی گفتن
لعنت
به این! بازم ریدم!
مستأصل
بودم، هر کس دیگهای هم که اگه جای من بود مستأصل میشد
این
بار سنگینی بود، این که برگزیده باشی
این
که به دنیا اومده باشی تا جزئیات پایانمون رو واسه همه تعریف کنی
این
که همه اینا رو بنویسی تا جهان بفهمه
ولی
مدادم یادم رفته بود
بازم ریدم، مث همیشه.
به
تختهم سفت بسته شدم
پاهام
سرده، چشام قرمز شدن
مخم
کار نمیکنه
زنده
ام یا مرده؟
سانکیست
و سودافد
ژیرسکوپ
و مادونقرمز
اینا دیگه به کار نمیان، من مرده ام
نمیتونم
به یاد بیارم چی گفتن
لعنت
به این! لعنت!
نمیتونم
به یاد بیارم بهم چی گفتن
نمیتونم
به یاد بیارم چی گفتن بهم که برم بیرون و قهرمان شم
نمیتونم
به یاد بیارم چی گفتن
باب
کمکم کن
نمیتونم
به یاد بیارم چی گفتن.
نمیدونیم،
بعداً هم نمیفهمیم
لعنت
به این! لعنت!
برای
میوئریلا
تول: زشت، زیبا، دیوانه
پاسخحذف8:11: پرواز...
cheers :)
حذف