گردشِ
بیقرارم را آرام کن
ای
قاصدِ بیمقصودِ نفَس
آذینها
بر مژه داری، همه اندوخته
گدارهای
همتا که به طاقی همبال میرسند
هساهسِ
گیلاسی خاکستری در برف
به
صدایی کهنه – که
گلسرخ را میلرزاند
چایِ
اشکین، نثرِ آهیده
هواری
از دمِ گرم، شگفت و شرمانگیز
مرا
بردار، بتاران مرا
تراشه
کن، خوشه کن، بخار کن
مضروب
از نبضِ خسرانِ مدام
در
تلألو، در غبار، بر کاغذ
چه صدا و حس عجیبی داره!
پاسخحذف