سریرها ... تا جایی که چشم میتواند دید ... سریر
که نامُزین میپوسند، زنگاری کریه ست این همه
انگار آوایی نژاده داده باشندش،
مثالِ مدحی گوشخراش ازبرای شرمِ شاهان
استخوانها ... منظری از استخوان
اینجا، به تقاطعِ راههای عتیق، غباری برپا ست قدیم
خوشآمد زنید شاهانمان را که بر ارابههای آهن سوار اند
به خشوع پذیرا باشید، پاسِ بدرقه دارید
اسکلتهای زیرگیاهی
ددانِ کوهستان
اشباحِ دریا
دلهایتان را در سکوتی خِران دفن کنید!
نخوت نخوت را میبلعد
شاه را شاه
پادشاهانِ خوابِ نگون –
سرآخر شکارِ چشمهای حیوان اند
سرآخر ساقط!
اینجا، به پایانِ سورِ باکوسی
شاهانمان را نگاه – برهنه، شرمگین، محقر
غرور! غرور! غرور!
و هیچ کابوسی نادیده نمانده
غرور! غرور! غرور!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر