۱۳۹۹ دی ۱۷, چهارشنبه

Sól

برگردانی از The Grand Nebula Pulse و Hunters از The Ruins of Beverast 

 


نبضِ سترگِ سحابیها


این تهینای جاوید را حدی نیست

پس خواب‌گردی کن به این تفسِ اخترگونِ بخسان

در این اخگرانِ کندآهنگِ کارث

در این حضورِ نابِ خواب‌آور

که این‌جا رنگ‌ها چون تن‌ها

آوایشان پُرعتاب است

 

منجی برمی‌آید، این صنمِ نازمینی

این جانِ بی‌تابِ تپنده

سکوتِ سحابی،

این سحرِ حسرت‌بارِ بی‌خوابان

که این‌جا رنگ‌ها چون تن‌‌ها

نغمه‌هاشان پُرارعاب است

 

سُل، تو حارسِ آن درونه‌ای  

آگنده از جان‌هایی که پوست‌ام می‌سوزند

پس مرا از آن آبِ مرده ده تا گناهان‌ام در آن سکنا کنند

و بر سپیده‌دم، بگذار تا بماند

سحاب را برای همه‌

که دیگر نیایش نداریم ما شب را

دیگر نماز نمی‌گذاریم ما شب را.





شکارگران





آن‌چه را آن زیر بر زمین مانده

باید در ظن به بزم گرفت

شرم‌هایی هستند نافراموشیدنی

جنگافزارهای زمینی زوالناپذیر

 

این تن

نبضِ جانِ کیهانبهگور‌گرفته‌ای است بیم‌زا

دعا کنید ما را تا به رامشهاتان پیوندیم

وقت که غبارِ اخترگون نابوده میشود

و سپهر را به سیاهی می‌سپارد

 

نظاره کن که سپهر روشنا گرفته

کلامی گجسته مگو، از هیچ نفرینِ ماضی نهراس

خویشتن بدار!

 

که ارابه می‌آید!

ارابه میآید!

 

بنگر که روشنا گرفته سپهر

باری نو از برای خورشاد

 

گرگ در رجعت است و

ارابه میآید!

 

سل، همشیرهی خشمآگین

بارِ مرا

بر گرده گرفته این افق،

من آن شکار ام شکاریدنی

و بر نورِ تو سجده دارم، چرا که من نور ام

من جاودانه تو ام.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر