۱۴۰۰ فروردین ۱۶, دوشنبه

برفنجک


برگردانی از Pnigalion  از  Akhlys





از دمِ خپیدهی خُفتارِ لاشگونِ بدنهامان / بر بالهای مرگ زاده شدم / از نفَسی همتاق با بادهای تارتاروسی / بر خلیجهای اربوس / به پرواز از هسپریای نگون تا اورنگِ ایکلوس / چون بوفی به جستوجو درآمدم / چون پرندهای خوفناک و سپنتا / تا چشم را به منقار گیرم و کلامِ مقدس بربایم / آن نامِ سختسرِ دیمون را / رازِ نهفته در دغا را / آن مجهول بر دینمردِ جاهل را/ من آن نام را آموختم ...

 

نیستی است منظرِ او

که بر من می‌آید

نیستی است نامِ او

که درون‌ام سکنا می‌کند

مرا با نقابِ دورویِ ژانوس بیاذین

آه، ای دربان،

کفن‌پوشِ ناسازه

ای گَلاهِ بر سایه

من تو را می‌بینم!

ای رادیانِ امواجِ ظلما

خرفکِ ایستا و سیا

تو ای مغاکِ شارگون

مرا در جنون غرقه کن

شورِ سپنتا

مرا از تن‌ام برافراز

و ابنِ پن را درون‌ام بیدار کن

تو ای نقابِ گواژه‌آمیزِ شب

که پسات هیچ نیست

ای هوشِ خلأ

دگردیس‌گر

ای سایه‌گر

سوتکِ سکوتِ مرگ

کفن‌پوشِ ناسازه

تو ای سایه‌ی نیمه‌شب




برای س و د 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر