۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

آنک انسان



برگردانی از Ecce Homo  از  Oxbow




وقت که چهره‌ها همه ترک‌مان می‌کنند، وقت که تو و ضیافتِ شادانه‌ات برای همیشه می‌روید

{وقتی که چهره‌ها تارک اند و پس اند و هرجا اند}

چیزی هست که می‌ماند

 

چیزی در این سرسرا هست که برای همیشه می‌ماند

آن‌جا بر آن میخِ آلومینیومی

بر تیغه‌ی هج و مصقل

 

سی اشکوب پایین‌تر آن‌جا کنارِ آن دروازه‌ی پرآذین

مزین به فولاد و بتن و شیشه

دستانِ دیگر

به عمقِ جهان

هم‌بسته در عمارتی عظیم

بر تتویجِ بی‌مهری

 

{از هر چیزی مگر  از مکنت}

 

چون می‌درخشد

همیشه می‌درخشد

در تکریمِ ریشه‌ها

و آرمان

ایدون

 

سر در گنجه دارد

این قراولِ قاسی

... مرزی مدام

و ساکنی مسَکن ...


Zdzisław Beksiński - untitled

برای دیا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر