۱۴۰۴ تیر ۱۵, یکشنبه

دریای حیرت

برگردانی از Mar da Deriva از   Vauruvã

 

 

میراث

 

 

چشمِ جه-آن پیش از جهان

شاهدی‌ست آزوَر بر غیاب

بر نه‌بودِ اخگرِ آذرتاب به شب

   بر نابودِ میراثِ قدما

گداری‌ست تاردیس این، وهمِ مرگ است.

 

 

پوستِ تن‌اش روی‌ داشت

  به عطرِ رقصنده‌ترینِ رنگ

و تیری که رهاند

 زنده‌گی داد بر هر آهنگِ بی‌پایان

آوا بخشید به کلام، حکمت داد:

 

«دمی بعد، بر بال‌های آواز

تا که زاده شود، شاهد بر میثاقِ قدما

مصدر را باش وقت که می‌آیند

به فتال، به توفیدن

خاطره‌ی رویا را در زمان»


 

 

شکارگران

  

 

با چشم‌های بسته می‌بینم

پرهیبِ نحیفِ دو شکارگر را

کنار بر دریای حیرت.

 

صدای گام‌هایشان را می‌شنوم،

   خرامنده بر آینده

گشوده و خاموش می‌روند

حامل‌اند از خاطره‌ی سیما و نیروی مصدر؛

 

خویشان‌شان را می‌بینم

 بر گردشان حلقه‌زن

پوشیده با استخوان و موهای خاکستری

پایان می‌بندند بر بازگشتِ محتومِ فردا

 

آن نام‌های کهن را می‌دانم

  نام‌هایی گرینده به آوا

  نام‌های برآ، نام‌های ناسان، نام‌های آزاد، مجلل، شاد.

 

به وقتِ پیری رسیده‌ام

 عصرِ من، پیش از زایشِ روح  

لاقه‌ای نمک‌ام در دریای جوانی.

 

شکارگران برمی‌خیزند، می‌روند؛

ردپاهای تیره مانده بر کلاک

 بر جای آرامِ یافته‌گان

 

 

 

جنگل‌های سرخِ سیاره‌ی صدر

  

 

نه این‌جاست و نه جای دیگر

گدارِ زمین که به آن‌جا می‌بردَم؛

رازِ آب‌ها را باید بیاموزم

به عبور از این خلأ، با نگاهی آوازه‌خان.

 

رویای روشن دریاهای جهانِ دیگر

  از امپراطوریِ وحشیِ شاهپسندها

محروس به گیس‌واره‌های نگاه‌بان،

مشحون از رازهای سرخ‌دیسه‌ها.

 

نه این‌جاست و نه جای دیگر

گدارِ باد که به آن‌جا می‌بردَم؛

رازِ سایه‌ها را باید بیاموزم

غبارِ سکوت به کمندِ خاطره درآرم

 

نوری چهارپا، شعله‌ور

قحطیِ تامی برآیندِ خورشادهای هم‌نیا

 نائمانِ ماه‌زده خفته‌اند

به نغمه‌ی گریانِ جنگل از ظهورِ بال‌ها.

 

نه این‌جاست و نه جای دیگر

گدارِ بیداری که به آن‌جا می‌بردَم؛

راهی هست از ریشه‌ای عظیم

گوریده در انزوای سنگ‌وار  مسجودِ خائوس 

 

بر آن‌ها دریای نیاکان را به تن می‌آورم

از استخوان‌هاشان کمان و زورق می‌سازم

   تا معنایی راد بریزم

بر قبه‌های عظیم، بر سیاره‌ی ناپیدا.

 




 

برای فیل، برونو و م

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر