برگردانی از Werewolf’s Eyes از The Birch Book
پس چرا وقتی که ماهتابِ تام بیشه را به جامهی رخشان و ابریشمیاش میپوشاند
فسردهام انگار، عشقِ من؟
چرا وقتی که پردهها سایههاشان را بر سینهی شیری و سپیدت میسایند
بیتابام انگار، عشقِ من؟
- کاواکِ شب آیا کاشته در من این ترس از وداع را؟
به آغازِ سپیدهدم، عشقِ من، کجا
رفتهای پس
بی که کلامی بیاری از وداع؟
نمیماندی، عشقِ من، اگر که نمیهراسیدی
از وعدهای که به هم دادیم، آه
پس چرا این بیدهای مجنونِ بادزده بر پوستِ اندوهام لرزه میاندازند؟
به آنجا رفتهام که باد بر پوستام نوزد
آنجا که ستارهها بر نامام نتابند
و بهگاه بازخواهمگشت به آنجا که طالبام
و سوگند که همانی خواهم بود که بودهام
- آیا برگهای بر درختان همچنان در نسیم نجوا دارند که "کجایی؟"
رفتهام به مقابله با دیو، به یاوهگویی بر بزماش
باشد که نبینندمان
و عشقِ من، باشد تا خوابات عمیق باشد به عمقِ اقیانوس
و سوگند که نخواهمات گفت کجا بودهام
غروب بر من میافتد، و پسینگاه قریب است
و تو اینجا نیستی هنوز، ای عشقِ من
گمان بردم که نامام را بردی، زوزههاست که میشنوم اما
زوزههایی نه از تو، عشقِ من
- تو ای سایهی پردهپوش که از چشمهای گرگینه خیرهگی میکنی، – کیستی تو؟
ترسان نباش از قلبهایی که داشتهام
آمدهام ببرم تو را
به بالینمان که از هفت سنگ ساختهام
پوشیده با با نیکوترین خاک
سرت را زمین بگذار، نخواهندت یافت
پاسدار توئم از خطرها
پس تا رسیدنِ سپیدهدم خاموش باش
و سوگند که تا همیشه با من خواهی بود
تا همیشه با من خواهی بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر