۱۳۸۱ دی ۱۳, جمعه

از دل ویرانه اعصار،می وزد هوهوکنان بادی
برگی از سویی برد سویی
شکوه ای دارد،حدیثی می کند گویی
این منم آهی شنیده یا کشد دیوانه ای هویی؟
تا چه گوید،گوش بسپاریم:
نسل بی گند،ای زهیچ انگار،ای تندیس!ای تهی تصویر!
با که گوید؟با تو یا من؟ هیس!
با شمایم ،با شمایانم
ای شمایان هرکه در هر جامه در هرجای بر هر پای
نسل بی گند آی!
من دگر از این تماشاها و دیدنها
شوکت افسانه پارین نهادن در بر ناچیزی امروز
شاهشهر قصه را دانستن و آنگاه،دیدن این بینوا چرکین
پوزخند طعنه و تسخیر،از نگاه دوست یا دشمن شنیدنها
خسته شد روحم،به تنگ آمد دلم،جانم به لب آمد
بسکه آمد دوست،دشمن رفت
بسکه آمد روز و شب آمد
یا مرا نابود کن با خاک یکسان بروبم جای
یا بسازم همچو پارین،نسل بی گند،آی!(م،امید)
عمق درد زخمه بر جان می زند،رهسپار کویری خشک و سوزان که هیچکس را یارای روییدن و بالیدن نیست،همه گی به خار و گون بودن،به خشک و شکننده بودن عادت کرده اند.و ترس،ترس از فردا،ترس از طعمه لاشخورها شدن،و فراتر از همه ترس نرسیدن به منزلگاهی،چاه آبی،سایه بانی و ترس مردن در کویر وجودم را بیش از پیش تسخیر می کند وسرابها که یک به یک محو می شوند و خورشید که بی دریغ می تابد وشنها که در التهابی بی پایان در زیر پاهایم می لغزند و چشمهایم که مدام سوسو می زنند و پاهایم،دستهایم،لبهایم،بدنم و حتی روحم خسته از این حرکت بی انتهاست و افسوس که سایه بانی نبود که لحظه ای در آن بیارامم و جرعه آبی نبود که از التهاب لبهایم بکاهم،سایه بان و آب آرزوهایی بس کوچک هستند در این دنیای بی کران،ولی افسوس که کویر اینها را هم از من دریغ می کند.
راه گویی بی انتهاست،نقطه سکون، پایان توست نه پایان راه،درد کهنه و چرکین همواره با توست و افسوس گاه آنان که می آیند تا مرهمی باشند،نشتری بر زخم می زنند و خندان خونچکان آنرا به تماشا می نشینند و تنها مرگ که چون لاشخوری بر ارتفاع در کمین خف کرده است ، نقطه سکون این راه است، نه پایان و عجب که پویندگان این راه آگاهند که قدم در چه ورطه ای می گذارند و سرنوشتی کم و بیش یکسان را برای خود رقم می زنند.گاه نظیر کافکا و هدایت متلاطم از این حرکت بی انتها سکون را جایگزین حرکت می کنند و گاه پرتگاهها و مرداب ها تو را به سکون وا می دارند،البته این سکون در بعد ظاهر نمایان است ولی در باطن موج حرکت این پویندگان راه سوم همچنان منتقل می شود و بدینسان این جاده هرگز تهی نخواهد شد گرچه همگان ندای دعوت را نمی شنوند و یا به آن پاسخ مثبت نمی دهند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر