تکرار: آنچه قانونِ انبوهه، قانونِ زندگیِِ درست می نامدش.
اینکه کرده ی بیشینگان، تکرار کرده های پیشینی است. اینکه چنین تکرارشده-گی ای بایسته ی یک زندگی پایا و کم-نوسان است، پاسدار زندگی در انبوهه، با کمی باریک-بینی (تنها با کمی درنگیدن بر چهره ی دژم نیک-بخت ترین انسانک) دریافتنی است.
اینکه به ناچار باید هدفی در-آینده ی-نزدیک برای خویش بسازند تا بتوانند روز را شب کنند بی آنکه جان-خارشی بخلدشان؛ اینکه خوشبخت-شناسی مدرن را بهانه ای برای کردمان هرروزه ی خویش گردانند؛ اینکه مانند خر باربری کنند و مانند مرغ، بهنگام، تخم بگذارند؛ اینکه عروسکان باشند: هم-شکل بزیند؛ اینکه وقت-شناس باشند و منظم (انسانک از نظمِ انسانی هیچ نمی داند، نظم برای او معنایی جز "نظم برای یک دستگاه مکانیکی" نمی تواند داشت). اینکه... اینها همه را می توان با اندکی درنگیدن بر چونایی چهَرک ها دریافت... فروخسته، افتان، چشمانی بی-نور با لبانی لرزان ...
و تکرار: "استانده ای (standard) برای یک زندگی خوب".
تکرارِ بیشتر= نیک-بختی بیشتر در زندگی هرروزه = شهروند خوب و خوشبخت در میان انبوهه
تکرار در کرده های ایستاترین پویندگی های روزانه همان و آرامش شبانه همان! تکرار در آرامش! چه نگون-بدخت! انسانک تنها با تکرار، توان زیستن در انبوهه را می یابد و هرچه این به تکرار بیشتر خو بگیرد و نهادینه ترش کند، بیشتر خر-مرغ می شود؛ مثبت می شود؛ بیشتر خوشبخت می شود.
به زبان انبوه: چه موفق! چه سختکوش! چه باهوش!
به زبان ژکان: چه بدبخت! چه خر! چه ابله!
اما وظیفه ی ما در مقام یک "هرروزه-گریز"، نه بریدن این دوستی خجسته میان انسانک و تکرار است. نه! وظیفه ی ما رازدانی است و اندکی گوشه-گیری سپنتایی... مگر چنین ادب ما را دریابید!
دردا که انسانک با اینکه در درون به بردگی اش به تکرار آگه است اما چون برده ی ارباب بیدادگرتری بنام "زمان" است، به فراموش کردن بندگی فرودین تری خوگرفته؛ به بردگی تکرار، به بردگی انبوهه...
بدا که بازگویی حقیقت برای انسانک چیزی جز رنج را در پی ندارد! بازگویی حقیقت برای خُردجانی که تاب پذیرش گران-وزنه های حقیقت را ندارد، تنها به رنجه کردنش می انجامد (دلیلی بر این که ما در برابر بیشینگان خاموشیم؛ بزرگداشت ژکندگی).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر