۱۳۸۱ اسفند ۲, جمعه
دلم بارون می خواد،تند و بی امان،بی وقفه و سیل آسا،دلم یه رنگین کمان می خواد که برم و گم بشم پشت کوهها،دلم شب می خواد،تاریکی مطلق ،بی هیچ نور و بارقه ای،دلم سکوت می خواد،یه کنج خلوت،دلم شعر می خواد:اخوان،شاملو،نیما،فروغ،دلم فریاد می خواد،ضجه می خواد،صدای فروغی رو می خواد که داد بزنه:دلم از خیلی روزا با کسی نیست،نعره بزنه:پشت این پنجره ها دل می گیره،دلم فرهاد رو می خواد که هفته خاکستریمو برام فریاد بزنه،از آوار برام بخونه،دلم داریوش رو می خواد:برادر جان نمی دونی چه دلتنگم،دلم حمید هامون رو می خواد به دنبال معجزه در پیچاپیچ جاده ها،دلم سعید رو می خواد که کنار کرخه فریاد بکشه،زار بزنه،من دلم "آتش بدون دود"می خواد:گالان،آق اویلر،آلنی،من دلم اشک می خواد،گریه سیر می خواد،من دلم می خواد این نمایش مسخره تموم شه،این تکرار بیهوده و مشمئزکننده،این کابوس،این رویای بی تعبیز ،نگو باید بخندم ،از ردیف کردن کلمات زیبا و ساختگی متنفرم،من دلم برهنگی می خواد،دلم حقیقت می خواد،نمی بینی مگر که تا گردن در لجنیم ،در تعفن ،در مرداب،من دلم حرکت می خواد،رفتن،حتی نرسیدن،فقط برویم ،من دلم جاده می خواد،بی هیچ دورنمایی ،دلم دریا می خواد،قایق بی پارو می خواد،من دلم کویر می خواد،من دلم آسمون می خواد،پر از ستاره،پر از شهاب،من گاهی دلم می خواد از هم بپاشم،دلم می خواد همه ذرات وجودم در جنبشی ناگهانی مرتعش شوند،از هم بگسلند، من گاهی دلم می خواد بنویسم،فقط بنویسم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر