۱۳۸۱ اسفند ۲, جمعه

دو نهاده که به چونیِ رویداد پس از مرگی می پردازند و اندیشیدنشان چون دیگر اندیش-بازیچه (اندیش-بازیچه آن است که اندیشیدنش برای اندیشنده بایسته نیست اما اندیشنده چون بازیچه ای که ماهیچه ی مغز را ورز می دهد، به آن بازی می کند) ها جان را می فزاید:

تناسخ (Reincarnation) و بازگشت جاودانی (Eternal Recurrence)

تناسخ که از نظرپردازی هندیان کهن چون جوکیان (Yogi) آغاز شده و به دست خردورزی های بودا بالیده، به چرخه ی زایش باور دارد. به این که هر هستنده ای زین پیش در ماهیت موجودی دیگر می زیسته و زین پس (پس از مرگ در این جهان) با زایشی دوباره و در ماهیتی دیگرگون به ساحت هستی درون می افتد و هستندگی را پی می گیرد. چونیِ این دگرگونی در ماهیت را کردمان (Karma) هستنده در جهانِ کنونی رقم می زند؛ هرچه هستنده در این جهان کمتر خویش را به بزه بیالاید، هرچه بیشتر نیکی کند، در باززایش و دگردیسی در جهان پسین، به هستنده ای با پایگاه باشندگی فراتر بدل خواهد شد: ماهی به انسان، انسان به خدایک و... هرچه کشته ای درو می کنی: این نهاده بسی به نهاده ی ادیان ابراهیمی (که به نظام کاشت و برداشت باورمندند) نزدیک است، با این تفاوتِ چاق، که در تناسخ، دیگر خبری از یک زندگی جاودان در جهانِ پس از مرگ نیست، تنها چرخه ی بی-فرجام زندگی (Samsara) وجود دارد: زایش، مرگ، زایش، مرگ...
بودا این نهاده را خردگون کرد. او با پیش کشیدن ایده ی "رنج" در چرخه ی زندگی بر آن بود تا حقیقتِ بی پایان چرخه را چیزی نااصیل بنمایاند. زندگی رنج است؛ زادن، زیستن، پیرشدن و مردن همه رنجند و چهارمین حقیقت اصیل که اصل جداشدگی از رنج است (Noble truth to the cessation of suffering) این است که از چرخه ی زندگی، چرخه ی رنج، خویش برون توانیم کشید؛ و این در جداشدگی از Karma و کشتن "خواست زندگی" (will to live) نشانده شده است. این که در راه بی-خواستگی گام برداریم و با نفی "خواست"، هرگونه رنج برآمده از آن را بزداییم و چنین از چرخه ی جاودانی زندگی و زایش خویش را بیرون هشتیم. در اینجا، غایت، رسیدن به "هیچیِ" مقدس است؛ رسیدن به آرامش در تهینایی،... رهایی از زیستن و بساویدن "هیچ"، رهانیدن خویش از آسیمه-دریای "زیندگی" و غنودن بر سبک-ابر "هیچِگی" ، رسیدن به Nirvana…

بازگشت جاودانی چه می گوید؟

هر کاری که در هر آن (Moment) انجام می دهیم، در زندگیِ پسین، درست به همین حالت رخ می نماید، هر کنش، هر سخن، هر حرکت تن، هر نگاه، و حتی هر آهی که بر می کشیم ...دیگربار و دیگربار بر ما باز می گردند ، انجامشان می دهیم درست همان گونه که اکنون انجام می دهیم... یعتی من دراین "آن" از زندگی پسین در حال نوشتن این جمله ام! خَهی!
اینجا خبری از غایت و پوچی نیست؛ گونه ای پاداش و پادافره ی سپنتایی در کار است که تنها به خویشمان بازبسته است: لحظه ها را باید به گونه ای بسپریم که خواهان بازگشت چندباره شان باشیم... خبری از حقیقت بر صلیب و خدای ریش-دار نیست و آموزه بر سریر عشق به سرنوشت (Loving the Fate)نشانده شده. بدین سان هضم این آموزه برای بیشینگان دشوار می نماید، چرا که آنچه نیک-گردان زندگی دانیِ ایشان است، آونگیدن به پنداره ای به نام "غایت"است؛ به بهانه ی زندگیِ بهین در سرای باقی!!! به چیز که فرجامین باشد، به...

آموزه این است: "لحظه ها را باید به گونه ای بسپریم که خواهان بازگشت چندباره شان باشیم، توان آن را داشته باشیم که رخ-نمودن جاودانه شان را لذت بریم، توان همه-آغوشی جاودان با "بانوی سرنوشت"
بدین سان خویش را در مقام درست-گردان زندگی فرا برده ایم و زندگی را نیز به بند "کرده ی اکنون" درآورده ایم...

با تمام اینها چنین آموزه ی آسان-نمایی چه بسا در مقام هراسنده ی دژخو به بیشینگان بتوفد (به زندگی در اکنونشان ، آینده-ترسیشان وپشیمانیشان از گذشته: در یک گزاره: یه بردگی شان به زمان!)، این چنین است که شنیدن بلوای بزم های بهشتی را بسی آسان تر از مغازله ی کمینگان با بانوی سرنوشت توانیم شنید...



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر