۱۳۸۱ اسفند ۶, سه‌شنبه

از-خود-به-در-شدگی دل-فزا از شیرین-درد زخم زوبین تجربه ای نو...
درآویختنی همگنانه با همداستانان ژکنده...
هم-آغوشی با muse ها و نیوشیدن یک موسیقی خوب...
گاه-به-گاه، سوداگری در بازار گران-مغزان و خرید چشم-افزاری رنگین: دیگرگردانِ چشم-انداز به هستی...
هستندگی در هستی...
بازی به سخت-ترین بازیچه ها، با واژه ها...
دربرگرفتن Will...
سپوختن هرزه ی سگ-ساعتی...
آبستنیدن دوشیزه ای به نام زمان...
خون-بازی...
غنودن بر پربار-ابرِ تنهایی...
گوش فرادادن به فریادهای سکوت...
فراخواندن بی-باکانه ی Anxiety و Dreadful hours...
پرسش-پسندی... پاسخ-نخواهی...
خواست-کُشی، زندگی-کشی، من-کشی ...
پوست-کنی از نزدیک ترین دوست و آزمودن نیمه-دوستان با نیش زیرک ترین مار ...
توانا بر نخواستن ...
گریز دمادم به خلوتگاه Individuation و انتظار کشیدن گاه زایش...

و
لبخند به آنچه آن پایین است:
به انبوهگی ها و قیل-وداد حشرات در آنجا که همیشه تابستان است؛ آنجا که مگسان، پیکرهرعقابی که زینده ی چکادهای سرد وخشک است را می گزند...

لبخند را بیاموزیم: بی-صدا و خودخواسته (چه کم، خودخواسته می خندید!!!) تا راز خداسازی را از زبان ژکان بازشنوید؛ چرا که به ناچار در آخر باید بر همه چیز خنده زنیم، حتی بر خدایی که نیشگونش توانیم گرفت! بر خدا، بر خود-آ...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر