۱۳۸۱ اسفند ۷, چهارشنبه


Un-edited writing, written in my drunk-time! Posted for drunkard readers…


پس از شادنوشی همه ی چیزه های خویشی برجسته می شوند، یه خصوص موسیقی...,آن را گوش کنید تا ببیخنیئد چیشن؟ پس بر آن میشودید تاذبا هر آوایی بدن را به رقش درۀآورید...می رقٌئِ بذن بی آن که نیازی به انگیختاری را در خئیش حس کند.... رقصی از خود، برای خود...این گااه نماینده ی توانای اصالت خود است، خویش را می داریم، و برونگی ها همه در حکموبازیچه می رقصند...همه چیز ناپایدار است، می لغزد، به جز من!!! بهه جز من آزاد شده برای آنی از .... اخخخ

بستن چشم ها و تکاند دادن دورانی سر با مووسیقی پر Drum…... و پر Drama ، برای من:ِ
Dol guldur: Over old hills؛
موسیقی پر-لایه: برای من:
Mount Marilyn: A deeper kind of slumber

هیچ رنگی اسم ندارد، هر رنگی دربردارنده ی بسی رنگ های دیگر است: این واقعی نیست؟

شاید اینجا بتوان اصالت لبخند را فلسفید!!!

آرزو این نیست که محبوب در کنار باشد، آروز این است که چند "من" وجود می داشت تا همخه به این گونهئ مست "بی-من" شوند...

گوش تاب شنیدن حجم بیشتر و بیشتری از صدا را دارد، می توان صا را تا پاره شدن پرده ی گوش بالا برد...

چشم ها را ببندیم و چهره ای را به ذهن آریم، بی-شک این همان چهره ی معشوق راستین است... مستی و راستی...مستی از جمله گاه های نابی که می توان با خود رو-راست بود...

آب، خواب، موسیقی، نور کم، چهره...و هراز ناواژه ای که شادنوشیدگان می دانند و بس...




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر