۱۳۸۱ اسفند ۵, دوشنبه




جشن های عروسی و جنون صدا...
برای آدمی به دور از ما، به دور از فرهنگ عزیز کنونی ما، جای شگفتی بسیار است که چگونه جماعتی با تحمل سر-وصدای دیوانه کننده که خودخواسته بلندتر و درهم-برهم تر می شود، شادی می کند! برای من وتو، نه!
از اول!
آوای "موسیقی" را برای این بلند می کنیم که می خواهیم آن را بهتر گوش کنیم (نه بشنویم)؛ شاید آوا به اندازه ای کم بوده که نمی توانستیم به خوبی گوش کنیم.
یا برای این که صداهای پیرامون مانع رسیدن آوا به گوش می شوند؛
یا برای این که آوا به اندازه ای فرومایه است که بلندی و کوتاهی در آن بی-معناست (Rap's rhthem)
یا برای این آوا را بلند می کنیم که عطش تنش های موسیقیایی را داریم و دیوانه ی ضرب (beats) ایم: (Head bangers in metal music)
--- یا برای این که آوا چیزی جز صدا نیست و به همین دلیل، می خواهیم صدا را که به تنها چیزی که اهمیت نمی دهد، همان "گوش" است، خوب "بشنویم". و این همان علتی است که موسیقی "شاد-عروسی" ایرانی را باید با صدای بلند بشنوند؛ اینجا گوش کردنی در کار نیست؛ هر چه هست شنیدن و تکانیدن شهوانی اندام با صدای بلندی است که دُمبُلی اش نامیم! حرکت فراخ-کپل با موزونگی (؟) دُمبُل...

هان؟ نمی فهمی. این همان چیزی است که گوش ایرانی می فهمد و دیگران به واسطه ی ایرانی نبودنشان از این نعمت محرومند: نعمت درک سروصدا همچون "شادی"؛ لذت از قیل-و-داد و ابتذال آوایی...
{& now, Pan-Iranists are swearing me …}

رقص؟ رقص امروزی ایرانی... آشوبه ای از رهانیدن گره های ماهانه (یک ماه بی-حرکتی و چندی بعد رقص همچون آزادگر انرژی های گندیده ی مانده در ماهیچه ها). حرکات موزون؟!!!
... ، ... (Self-censorshiped) و در یک کلام: رقص ایرانی همچون گوش کردن به موسیقی اش آمیزه ای است از گره های روانی برآمده از ضعف فرهنگی ، روان-نژدی های برآمده از محدودیت و شرع و جنونی که جنون ایرانی اش می نامیم.

س: "چرا "صدا"ی سمفونی 8 شوبرت اینقدر کم است؟
چه قدر رقص مجاری خسته کننده است؟"
ژکان: اخخخ


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر