خداسازی (پیش-درآمدی برای "اصالتِ در-خود-باشندگی": Essential of Self-containing ) :
{پاره ی نخست}
1: پرتاب-شدگی به ساحت برون-خویشی؛ آسیمگی فزاینده:
اگر چندان بزرگ نیستی که در خود زندگی برسازی و خویش را چون آفریننده ی "واقعیت" ارز دهی، به ناچار به برون از خویشتن ات سربر می کشی تا معنای گمشده، حقیقتِ واقعیت ات و آنچه غایتش می نامی را بیابی؛ هرچند که این از خود-به-در-شدگی را مردانِ خانواده، رویارویی با واقعیت زندگی اجتماعی و روان-پزشکان روان-پریش، نابودکردن جنون و مالیخولیا می دانند ( پنداری که به کار درمان افسردگی دخترکان می آید!). انسان باستان که کمتر اسیر توهمات و بازنمودنگاری های کنونی انسان بود، مرزبندی فروبسته ای میان برونگی و درونگی نداشت و از درون و برون به آفریدگارش می چسبید: به طبیعت. برای انسان کنونی، این برونهشتگی باژنهاد و سویه ی مقابل درون-باشی است و چنین تعریف می شود:
<< برون-آمدن از توهم درونی و رو-در-رو شدن با واقیعت که تنها در بیرون باشنده است. پیش-درآمدی برای رشد اجتماعی و نخستین گام برای اجتماعی شدن و باشیدن میان خیل انسان ها.>>
پس، به انسانی دیگر نزدیک می شوی و در گمان، می سگالی که خویشتنِ به-در-آمده را که مشوش و پریشان، همچون جوجه ی از تخم به درآمده می نماید را با برقراری ارتباط بیارامی. ارتباط در این دم یعنی آونگیدن به تارهای نازک "همسانی حال"؛ دل-خوشی به اینکه سویه ی مقابل، توان همدمی را دارد. در این فراگرد، برای به پیش-انداختن آن "دم همسانگی" که ارتباط را ممکن می سازد، بیدادگرانه گوهر خویش را دگر می کنی؛ این خوارداشت "من"، خوارداشت سویه ی مقابل ارتباط را هماره در پی دارد (دست کم، او دیگر برای توی کوجک-شده هستی می یاید!). چنین است که دیگرخواهی نااصیل که داعیه ی نفی-گری فردانیت را دارد، چهره ی دانی خویش را می آشکارد؛ دانی تر از خودپرست-انگاری (Egoism).
و نهاده ی من برای این امر:
بسگانه ی ارتباط ها که به پندار مردم،از دیگرخواهگی، ایثار و فداکاری برآمده اند، چیزی جز دیگرخواهی برآمده از نیاز به گمشده نیستند، نیاز به گمشده ای که خود از برون-هشتن سربرکشیده است: این را دیگرخواهی خودمدارانگار می نامیم. چیزی که اگر چشمی داشته باشیم پلشتی اش را از ورای پوستین صورتی اش خواهیم دید؛ چیزی پست تر از هر خرده-خودخواهی.
To be continued…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر