۱۳۸۱ اسفند ۱۰, شنبه

به بهمن فرمان آرا و خانه ای که برایمان ساخت،بر روی آب یا مرداب؟نمی دانم،بر روی آب یا لنجزار؟نمی دانم.
شنبه،10/12/81،بعد از جلسه نمایش فیلم" خانه ای روی آب" و پرسش و پاسخ با حضور رضا کیانیان،بهمن فرمان آرا در دانشگاه.
احساس خفقان دارم،تمام وجودم می لرزد،حسی که کمتر از آن سراغ داشته ام،بی هیچ وقفه ای شروع به نوشتن می کنم،در راهروی دانشکده،دیوانه ام،دیوانه،نوعی جنون،نوعی جنبش،نمی دانم یکهو از کجا آمد.
امروز فیلم خانه ای روی آب در دانشگاه به نمایش در اومد،اما نمایشی!ابتدا بعد از فروش بلیط و یه ساعت مونده به اکران گفتن فیلم اکران نمی شه چون از وزارت ارشاد مجوز نداره،بعد از اینکه همه بلیطها رو پس دادن گفتن نه!،نمایش می دیم!،دوباره همه هجوم بردن بلیط بخرن!خلاصه طبق روال برنامه دیر شروع شد و فیلم هم در ابتدا هم پرش داشت هم صدای افتضاحی داشت لذا از اونجا که برامون متاسفانه عادت شده و انتظاراتمون بسیار تنزل یافته نشستیم و دیدیم،خلاصه فرمان آرا و کیانیان با یکی دیگه از بازیگران و یه منتقد رفتن رو صحنه و نشستن،سوالها روال خوبی گرفته بود که گفتن یکی می خواد بیاد و حضورا سوال کنه،خلاصه برادر اومد رو سن و با کلی قمپز که حرفاش علمیه و مستدل شروع کرد به مشوش کردن جو و پرسش سوالهایی مزخرف کرد:چرا تو فیلم حجاب رعایت نشده بود؟!چرا فلان آدم شخصیت عامی تو فیلم داشت؟!چرا فیلم سیاسی بود؟!(سیاسی؟؟؟)
خلاصه صدای فرمان آرا دراومد و کیانیان هم با شیرین زبونیاش سعی کرد جو رو آروم کنه،ولی نتنها برادر نرفت بلکه مسئول فرهنگی هم یه صندلی برداشت اومد بالا و شروع کرد به تخطئه فیلم(بنده خدا فرمان آرا رو می گفت بهمن آرا!) و دفاع از ارزشهای برادر که داشت از دست می رفت،خلاصه جلسه رو به تشنج رفت و فرمان آرا به دنبال گفته یکی از دانشجو ها خواست اون دو نفر صحنه رو ترک کنن ولی نشد و خلاصه به نشانه اعتراض بلند شد و جلسه رو ترک کرد،برادر هم خوشحال که به هدف رسیده و صدای رفیقش که بیرون سالن می گفت:وقتی مظروف کثافته چه انتظاری باید داشت.(یادم اومد این برادر می خواست با همین ترفند جلسه ای رو که به مناسبط حکم آغاجری بود رو هم بهم بزنه.)
احساس تنفری عمیق می کنم،احساس بدبختی،خفقان،سیاهی،نوشتم برای فرمان آرا و خانه ای که بر روی آب ساخت،آب که نه،مرداب،لجنزار،در آب که فرو نمی روند!ولی ما فرو میرویم،عمری است که فرو می رویم،ما شناگران خوب در این لجنزار شنا به دردمان نمی خورد،مسئله شنا کردن نیست،فرورفتن است،فرو رفتن.
احساس خفقان دارم،از وقتی برادر روی سن آمد این احساس پدیدار شد،فرمان آرا لجنزارمان را به زیبایی به تصویر کشید،این لجنکده را،ولی خدا را،این آب است؟آب اینگونه فرو نمی کشد؟می کشد؟
کاش می توانستم گریه کنم،کاش می توانستم از هم بپاشم،ولی اینجا دانشکده است،احمق چرا عادت نمی کنی؟مگر بار اول است؟نمی دانم چرا شاید دلم بخاطر مظلومیت فرمان آرا سوخت،شاید بخاطر کیانیان و حرفهای شیرینش،ولی بیشتر به حال خودم سوخت،به سیاهی افق زندگیم.
به چشم می بینم که فرو می روم،سالهاست که در این مرداب فرو می روم،مرگ ممتد،زجر ممتد،نمی توانم نفس بکشم،شاید کثافت از گردن گذشته باشد،فکر می کردم که دست آویزی باید که فرورفتن را مانع شود ولی امروز به چشم دیدم که فرو می روم،خلقی در حال فرو رفتن،در حال دفن شدن.
در این لجنکده در کنار این گیاهان بدبو فرو می روم،در کنار فکرهای متعفن،تغذیه شده ازمغزی متعفن ،فرمان آرا نمی دانست در لجنزار نمی توان شنا کرد؟در مرداب؟
فرمان آرا سعی کرد باریکه آبی بروی این مرداب بگشاید،اما اینان فقط سکون می خواهند،انجماد.هرگونه حرکتی بهر سمتی انحراف است،ممنوع است،حرکت ممنوع!سیلان فکر ممنوع!
اینان که از همه تریبونها حرف می زنند و نظر می دهند حتی فیلمی 2 ساعته را هم تاب نیاوردند،حقیقتی کوچک را هم تاب نیاوردند،زمزمه ای را هم تاب نیاوردند،فیلم مثله شده و سانسورشده فرمان آرا را هم تاب نیاوردند.
فرو می روم،می بینم که فرو می روم،می دانم و همین سخت مرا می آزارد،مخصوصا وقتی روند فرو رفتن تدریجی است!

"شما وقتی سن ما بودید آینده داشتید،ما چون نه آینده داریم نه امید،مثل آدمهایی هستیم که خانه شان را بر روی آب ساخته اند،ما فقط یاد گرفته ایم که شناگرهای خوبی باشیم."(بخشی از دیالوگ فیلم)

نسلی که امید و آینده داشت اینگونه فرو رفت،وای بحال ما پویندگان راه بی چشم انداز و امید.بافنده سرنوشت ما عجب که سیاه و درهم و برهم می بافد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر