۱۳۸۱ اسفند ۱۱, یکشنبه

خداسازی (پیش-درآمدی برای "اصالتِ در-خود-باشندگی": Essential of Self-containing ) :

{پاره ی دوم}


پس، دیگرخواهی خودخواهانه چگونه است؟ همان که پس از برون-هشتن و جست-و-جوی بیرون برای یافتن گمگشته، به گونه ای فریفتار با صورتک "دیگرخواهی ناب" نمودار می گردد. با این فرض که انسان در این گاه، هنوز خمیره ای از آن فردانیت را در خویش دارد (چرا که دیرزمانی نیست که از خویش به درآمده، هنوز خرده ای از آن اصالت را در خویش دارد)، تباهیدگی این خویش-فریبی را در می یابد:

چگونه این "خواست ارتباط با دیگری" که همچون افیونی، تنها کاهنده ی دردِ گمگشتگی است را می توان دیگرخواهی ناب نامید؟ چه قدر خودخواهانه! تباهیده!

خار می خلدت. خاری که تنها به دندان بیرون آید؛ و چون به دندان کشیده شود، از شکاف زخم خون برمی جهد. "دیگرخواهی" در چنان مقامی، چنین است: خلنده ی جان؛ اما باشندگی اش بایسته است؛ پادافره ای برای برون-کاوی. در حقیقت باید از این احساس خشنود بود، چرا که آموزگار درسی بزرگ است:

<< گمگشته چنان بزرگ است که اگر در برون-خویشی بجویی اش، تراویده-احساس اش چنان دلگیر می گردد که با خلندگی، خویشمان را از کرده ی ناجورمان می آگاهد>>

ابله! مرا با برونگی ها چه کار؟! به درون آی!

افسوس که دیرگاه است و تنها گمگشته به پندار نمایان تواند شد! گمگشته ای که پیکر کبودش را جامه ای ژنده پوشانده . چرا کبود؟ از تازیانه ی ناخواسته ی ما بر نازک-پوستش؛ اثیرگی اش را در نمی یابیم چرا که سر به بیرون کشیده ایم: به زمختی ها. ژندگی از چیست؟! از برون-هشتن ما! گمگشته بیش از آنچه می سگالی، دوستت دارد! گمگشته ای که با کردار ناراست خود، تلخ-خندی بر لبش نشانده ای!...

پس با امید به یافتنش، دربرکشیدنش... خارها را یک-به-یک برمی کنی و برفور، خون را می نوشی! چه فرخجسته! خارکنی و شادنوشی خون...

To be continued…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر