تنهایی:در بسیاری ذهنها واژه ای با باری نه چندان خوشایند،نه چندان مطلوب،و البته نه چندان ملموس،ولی ریشه از تفاوتی فاحش است که اغلب نادیده انگاشته می شود:تفاوت میان loneliness و solitude ،میان خلوت و غربت،میان تنهایی مغموم و تنهایی مسرور.
و از اینجاست که راهها جدا می شود و باورها به جدل بر می خیزند،آنان که از این خلوت درون گریزانند به ناچار راهی جز درآمیختن با همنوعانی حتی نه چندان همفکر و همراه نمی یابند،دوستی نه به قیمت رفع نیازی صحیح و برآوردن حاجتی،نه به عنوان رابطه ای سازنده و نزدیک،بل گریز از کابوسی،کنار زدن حقیقتی،پایبند نشدن به واقعیتی،و آن حقیقت این است:
بسیاری در تنهایی هیچند،صفر،در تنهایی خویش میدانی برای جولان نمی بینند،فضایی برای جلب توجه نمی یابند،زیرا که فضا در تنهایی آنچه آنان می خواهند فراهم نمی کند،عقده ها را مخفی نمی کند،ضعفها را نمی پوشاند،و در تنهایی نقابها به کنار می روند،و سنجه ها بکار می افتند،سنجه هایی بس دقیق و نکته بین نه چون سنجه های انبوهه سطحی و نادقیق:آینه های بزرگ نما و کوچک نما!
در تنهایی و سکوت اندیشه ها پر بار می شوند و حقیقت از گوشه و کنار سرک می کشد،پرده می درد و راه باز می کند،در تنهایی خود را به قضاوت می نشینی ،آنچه کرده ای ، آنگونه که بوده ای و در محکمه خود، کمتر راهی برای تو جیح و فرار است،در اینجا به خویشتن خویش رجوع می کنی و می کاوی،و می یابی تمام آلودگیها را،ریاها را،دو چهره گی ها را،لغزشها را،یا خوبیها را،انسانیت ها را.
و سرچشمه این اختلاف و این حس های متفاوت درست از همینجا شکل می گیرد:برخی در این قضاوت ،در این محکمه خود،مغموم می شوند و سرشکسته و برخی مسرور و سربلند،برخی در این تنهایی خود را در حال آلاییدن می یابند و برخی در حال پالاییدن،برخی در کار تن و هوس و تکرار و سطحی نگری و برخی در کار تامل و تعقل و اندیشه،برخی تنهایی را هیولایی می یابند که انان را به افسردگی و هیچ می رساند و برخی آن را ارمغانی برای آرامش می یابند و مامنی ناب برای بودن که زیستن آنان را مفهومی ابدی می بخشد.
در این میدان آنان که پی به بودن بی ارزش خود می برند ،به عمق زندگی پربار!خویش دست می یابند سعی به دوری از این حس می کنند که لذتهاشان را تخریب می کند و حما قتهاشات را تصحیح،لذا در میامیزند با هیاهوی برون تا فراموش کنند آنچه را که هستند و گم شوند در این آشفته بازار و سعی در یافتن کسی می کنند که اینگونه بودنشان را همراهی کند والبته که تنهایی در این عرصه رفیق کمک کاری نیست،اینان یا می فهمند که چه می کنند و چه هستند اما چون قامت کاهل اندیشه شان و بودنشان را توان کشیدن این بار نیست آن را وامیگذارند و یا آنچنان در این هیاهو ها گم شده اند و آنچنان مشغول و دلبسته بکار خود که هیچ نمی فهمند .
اما انان که در این میدان به پالایش خود همت می گمارند و به اندیشه می نشینند و سعی در پربار کردن بودنشان دارند می یابند که این تنهایی،غربت از خویشتن نیست بلکه قربت به خویشتن است،رجوعی دوباره به خود اما اینبار جامع تر و سنجیده تر،برای اینان تنهایی محل خودسازی است و برای آن دسته دیگر محل خودبازی،برای اینان تنهایی مامن آرامش می شود و جایی برای خالی کردن درون خسته از درد،اما برای دسته دیگر جایی می شود با هجوم ترس و تشویش و اضطراب و محلی برای انباشتن درون از درد آنگونه بودن و زیستن،برای اینان تنهایی قوت بخش است و در این تنهایی فرمانروای مطلقند و برای دسته دیگر تنهایی پست و زبون کننده است و در این تنهایی برده های حماقتهای خویشند.
و اینگونه است که برخی تنهایی را پاس می دارند و از آن لذت می برند و گروهی دیگر از آن گریزانند،درست مانند قله ای که چون توان پریدن داشته باشی سکویی می شود برای به اوج رسیدن و یا جایی می شود برای سقوط به قعر دره،حضیض.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر