۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

ببین که در برابرت قامت افراشته ام و بخدا سوگند که خم به زانو نخواهم آورد،ببین که بند بند وجودم را سدی خواهم کرد در برابر هجوم سیلابهای بی امانت ،ببین که گر درونم هزار تکه گردد خم به ابرو نخواهم آورد و عصیان درونم را احدی در نخواهد یافت،ببین که گردنفراز و راست قامت سینه سپر کرده ام که اینک چون موج در من بگذری و باز راست برجا خواهم ماند که من سخت شیفته راست قامتان تاریخم،که من سخت شیفته نبردم و تو مرا به نبردی ابدی خوانده ای،به کارزاری ناتمام،آنقدر انعطاف پذیرفته ام که چون آهن و فولاد در من بگذری و بار دیگر ببینی که در برابرت خندان به جشن می نشینم،ببینی که ناله نمی کنم،ضجه نمی زنم،برسرنمی کوبم،تو را به رویارویی تن به تن می خوانم،فقط من و تو،چشم در چشم،مشت در مشت،بکوبیم و از نو بسازیم یکدیگر را،که گرچه بارها ویرانم کردی ولی از نو بودن آغاز کردم که هیچگاه از نو شدن نهراسیده ام،ایمان داشته باش که رد ناخنهایم را بر روی چهره ات باقی خواهم گذاشت که هیچگاه خاطره این نبرد را به فراموشی نسپاری،که هیچگاه حریف را دست کم نگیری.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر