۱۳۸۲ خرداد ۱۹, دوشنبه

<گامی در بیانِ نوشته ی ناب >

{پاره ی دوم}

- نوشته ی ناب غر نمی زند، نویسنده ی ناب، جان-درست است.
آن چه که امروز، در این سیاهه-روز پیرزن-ماب زیاد شده، چیست؟ هرزه-نویسی در پی آن هرزه-خوانی عزیز!
جوانان حکیم چه می نویسند؟ "احساس" می نویسند. {آن احساسی که ما همواره سخره-گرش هستیم. همواره می سپوزیم اش}
چگونه می نویسد؟ بد!
کِی می نویسد؟ در گَنده ترین سگ-ساعتی ها، در فسرده-گاه ها، در غروبِ بی یار(؟!)
کجا می نویسد؟ گوشه، زاویه، Isolated-Maniac-Writers ، یک جای دنج با انبسته-هوای گرفته که پاسدار آن حال و هوای فسرده شان باشد..
ثمره چه می شود؟ یک جنده-نوشته که بوی فاحشگی اش به هواست. اخخخ... یک حال-بر-هم-زن اصیل؛ البته برای ما! برای آن هرزه-خوانان که بویایی شان به رایحه ی هرزگی خوگر شده، این همان نوشته ی ارجمند است. خوگری به هرزگی آسان است؛ هرزگی هماره بر آرامیدن تکانه های هرروزگی تواناست...

نوشته ی ناب همچون هر اثر هنری ناب دیگر، به نگاهدارنده ای نیازمند است تا با تاویل و بازخوانی هایش پاسدار نوشته باشد؛ تازگی اش را بپاید. پاسدارِ نوشته ی ناب، همان شنودگار آواست. نیوشنده ای که نوشته، ناخواسته، بی آن که آهنگِ ارتباط با او را داشته باشد، به گونه ای مقدر و فرخجسته با او پیوند دارد. مرگِ مؤلف در اینجا همچون دیگر موارد همیشگی و گریزناپذیر است. اما، نه این که نیوشندگان دمادم در کارِ زایش مؤلفی دیگرند!

نوشته ی ناب، بی شکل (amorphous) است چون ناب است. بی غایت است. پایان-جو نیست. این بد فهمیده شده! هرزه-نویسی و آشفته گویی های پرگره ی جوانان ایرانی (این مُدرنَک های الدنگ) را نباید با گزین-نویسی و فشرده-اندیشی که آفریننده ی یک نوشته ی اصیل است جا-به-جا گرفت. فشرده-نویسی، مغزهای خسته و ذهن های مدرن را می گزد، چرا که برای درک اش مغز به خونخوارترین اندامه بدل می گردد. خون می خورد تا نوشته ای که با خون نوشته شده را بخواند (ادای سهمی به نیچه!). در نوشته ی ناب گونه ای غایت-مندی بی غایت آن سان که در داوری امر زیبا در کار است، وجود دارد {ادای سهمی به کانت!}. جوان ایرانی اما، می گپد. زر می زند و احساس های دونِ خویش (آنچه که برآیند عقده ها و واپس-نگری هایش است، برآمده ی کوفتگی جان و ناهمسازی اش با نویینگی ها) را به صورتی آرایه بازی ها درهم می تابد که سویه ای نموداری از اثر هنری را بنماید ( شاید بتوان کار او را هنر مدرن خواند؛ به هرحال صفت بیمارگون هنر مدرن را دارد). حس-آمیزی را از نوشتار جوانِ ایرانی حذف کنید. چه می ماند!؟ باید به جوان بزرگ، این مردک احساساتی ،هیوا مسیح از بنیانگذاران این احساس-نویسی آفرین گفت. آفرین!


نوشته ی ناب نوشته ای است از "من" برای من ها. از هستیِ من برای هستی ها. از چکاد سردِ کوهستان من به چکادهای دیگر. نوشته ی ناب را چرندگان جلگه و دریازیان درنمی یابند. برای ایشان باید خوش، سبز (نه سبزِ سبز!) و کدر و خفه نوشت. نوشته ی ناب در کویر، با باد می آهد و شنودگاران را همچون گوَن با آهشِ خویش هم-آه می کند.

هرگز نمی توان درباره ی نوشته ی ناب نوشت!!!

۱ نظر:

  1. ادای مبتذل و دست‌چندم نیچه، با پرگویی و هوبریس کثافت یک بچه‌مذهبی ایرانی! علاوه کنید به یک موزیک مثلاً متجانس ـ با ـ متن اما به‌غایت دمُده و اُمّلی و مهوع. عمو جان اسنوبیسم را بگذار کنار و کمی مطالعه کن تا به‌عینه ملتفت شوی که چه جفنگیات «متافیزیکی»ای ریخته‌ای رو داریه.

    پاسخحذف