۱۳۸۲ خرداد ۱۲, دوشنبه


کمی درباره ی مُد:

نهاده ی من :
"همگانی-شدن، رخ-نمود یکسانگی، " همسانی-در-صورت" ، مرض-نمای (symptom) مرضِ نبودِ فردیت است. در هنگامِ نمایشِ هر امرِ همگانی (هر امر همگان-گیر) آنچه که باید دریافت شود، کمبود شخصیت و ضعف بنیه ی خودپایی است.
همگانی شدن --> انحطاط فردیت --> انحطاط شخصیت --> انحطاط فرهنگ --> انحطاط تمدن"

Mode ، راهی برای به نمایش گذاشتن نیست! فرد مد-رفتار، خود، به روشنی از این که در کارِ پنهان کردن اصلی ترین چیزش، رفتارش، شخصیت اش است آگاه است. او می داند که اگر قرار بر این بود که خویش را به نمایش بگذارد می بایست بر "جداگانگی" و "یگانگی" تکیه کند (این که هر چیز تک، هر امر جدا، توانِ خودنمایی بیشتری از امز همگانی-شده دارد را حتی پیرترین ماده-سگ هم می فهمد!). این سان آن کس که نا-مد-رفتار است از همه بیشتر به چشم می آید { و اینجا بدبختانه ما ضدِ مدها نیز به دید خودنمایی نماییده می شویم! مای بی-نما}؛ او ناخودآگاه خودنماست، چرا که در توده ی هم-شکل باشندگی می کند و دگر-رنگی اش سبب هویدایی اش می شود. ردِ قلمِ سرخی است بر بسترِ سپیدِ بوم.

در ارتباطِ انبوهگی، مد-رفتاری ناگزیر می شود:
1: انبوهه بر ضد هر چیز متفاوت که نا-وزنِ او می آهنگد، می توفد: آن را ویرانگرِ یک-دست-بودگی و در نتیجه ویرانگر پایندگی اش می داند. (پایندگی توده به "هم-شکل بودن صورتِ تک-تکِ هموندان" اش بازبستگیِ شالودینی دارد)
2: هر آن کس که در ساز-و-کار و چونایی ارتباط ها در انبوهه تیز شده باشد، دریافته است که چه هوایِ خوش-خوشک و نمکینی بر آن چیره است. ارتباط در انبوهه بیشتر یرای خرسند کردن شهوتی است که گروشِ شدیدی به دگرکردن "شادی" به "خوشی" دارد. یعنی انبوهه ارتباط را نه برای آماج ناب آن ( رشد فرد، منطق گفت-و-گو، فرگشت آگاهی و...)، بلکه برای پاییدن و نگاهداشت بنیان خود به واسطه ی خوشی برآمده از ارتباط می خواهد. چه سان؟ خوشی، ذوق را کاهل می کند و "سختگیری ها و دراندیشیدن های دمادم به ارتباط" که کمال-دهنده ی ارتباط است را بیهوده جلوه می دهد؛ و چون هدف فرد در ارتباط، تنها باهم-بودگی و لذت از باهمی و همدمی شود، جایی برای نقد و برسنجی رابطه باقی نمی ماند. جایی برای سنجشِ کوفتگیِ روح در انبوهه، جایی برای اندیشیدن به رابطه باقی نمی ماند... "لذت از شخصیت خویش": انسانکِ امروزی این والاترین لذت-بری را از یاد برده و این نداری را به غلط در منجلابِ تکنولوژی اخ-تف می کند...
3: در جمع دیوانگان، همه عاقل اند. این را می توان در انبوهه به روشنی دید: آن سان که در فراهم آوردن هرجماعتی، به ناچار بسگانه ی افراد، ابله و بی مایه اند، یا دست کم می توان دید که فزونیِ میان-مایگان بر دیگران در هر جماعتی چیره مند است، در باهمستان های انبوهگی می بایست برای پاسداری و احترام به روح حاکم بر جمع، چون همه، کانا و شیرین-مغز بود. یک عاقل در میان جمع دیوانگان بی-شک دیوانه ای است نزد جمعِ عاقلان!

4 و 5 و 6 و ...

پس زندگی در میان انبوهگی به ناچار یکرنگ-شدگی و همدستی را از آدمی می طلبد. به نظر می آید آنچه که به عنوانِ "تقویت ِ حس تفاهم و دستیاری در زندگی اجتماعی" به پیش کشیده می شود، خود از این نکته برآمده که آری، در زندگی انبوهگی نباید در پی نزدیکی راستین بود، بل باید با یکرنگی و بازیگری در سطح، با پوشیدن جامه های رنگ-به-رنگ خویش را در بلاهتِ خُرد-زیان انباز کرد (و البته چون سخن از دستیاری می شود، این که نباید از چنان همدردی ای لذت برد نیز فرض گرفته می شود: همدردی همچون دستیاری / تفیده-تُفِ همدردی که همدردی ما نزد انبوهه را حرام می کند).

بیایید کمی به آنچه که مدِ امروزیان است بنگریم:
- این که همه می کوشند تا نمایه ای از فردی "همیشه کوشا و گرفتار" را از خویش به دیگران بنمایند. سرعت و شتاب، حجمِ بیشتر مسئولیت و گرفتاری، کم-داشتِ زمان برای ادای این مسئولیت، دلمشغولی همیشگی به کاری خطیر(؟!)، دویدن ها و چنگ زدن ها : اینها همه نماینده ی ارزش فرد در زندگی است.ارزشی ناارزش!
- تعطیلات: یک مسئول کنار آن سگ-دو-زدن های هرروزه، بی شک می بایست گاهی به تعطیلات برود (Weekend in a successful American life) . یخ روی آبِ جوش. او به هیچ رو به این که تعطیلات و تفریحات اش چکونه باید باشند نمی اندیشد؛ همین بسنده که به جایی برود و زمانی را "به عنوانِ تعطیلات" سپری کند... تعطیلات جزیی از کار اوست، هرروزگی اوست (هفته-مرگیِ او).
- هرزه-هنر-بازی : چون هنر به واسطه ی زندگیِ تکنولوژیک و عادت به تکرار در "کار"، به حاشیه ی زندگی رانده شد، دست یازیدن به امر هنری در حد کرداری تشریفاتی فروکاهیده شده. تئاتر و سینمای آخر هفته/ یک سناریوی مد/ با لباس مد/ با یک همراهِ مد-رفتار و... اسفناک ترین سویه ی زندگی یک امروزی را می توان در هرزه-هنر-بازی اش به روشنی دید. انبوهه پس از یک روز حمالی، به گمان خویش، شب را با موسیقی روشن می کنند. موسیقی چه می شود؟! A trite one ، آوای آلوده برای روان-نژدان آلوده به آسیمه-آواییِ آلوده...

Re: "لذت از شخصیت خویش": انسانکِ امروزی این والاترین لذت-بری را از یاد برده و این نداری را به غلط در منجلابِ تکنولوژی اخ-تف می کند... باید در هر امرِ همگانی-شده، درنگید؛ در راستی و درستی اش شک کرد و درخش "سنجش" را بر سرش فرود آورد. تردید و شک_آوری در هر امری که توانمندِ همگانی-شدن را دارد از وظایف ما بی-نماهاست. گنده-بوی انبوهگی برآیندیست از پوسیدگی شخصیت و فرد-گردانی، از تهی شدن درونه ی فرد...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر