۱۳۸۲ تیر ۱۲, پنجشنبه

شکلِ اصیل وغیراصیل هستی انسان/دازاین از نگاهِ هایدگر

{پاره ی نخست)

هستی غیراصیل آدمی از دید هایدگر یعنی از کف دادن فردانیت، پیروی از حکم "هرکس" غوطه خوردن در هرروزگی و حل شدن در مناسبات بی-مایه ی اجتماعی و این سان، بدل شدن به یک "نُرم-انسان".
هایدگر از "از-آنِ خود-بودگی" سخن می گوید. ازپاسداشت خویش همچون هستنده ی آفریننده که با وجود پذیرش ِ "با-دیگران-هستن" و "درمیان-زیستن"، یکه-گی اش را می پاید تا به "هرکس" بدل نشود. سقوطِ da sein (=دازاین یعنی هستنده ای که رو به "آنجا" دارد، یعنی هستی-در-آنجا)، زمانی آغاز می شود که او اصالت خویش در مقام هستنده ای که همزمان با دانش از تناهی خویش، رو به پیش دارد و به "آنجا"، به پیشایندها می رود، را فراموش می کند و به استانده های زندگی هرروزه که زاییده ی خوی کاهل و خطرگریز "هرکس" است، بیاویزد و همگانگی کند. در این حالت دیگر به امکانات پیشروی و به آنجایی-بودن ِ خود نمی اندیشد و ازرفتن-به-آنجا به واسطه ی دوری از طرح اندازی ها و پیشدستی های ناب، باز می ماند.

اما این "من-بودگی" و پاسداری دازاین از خویش از "هرکس-شدگی" را نباید با فردگرایی کور و اتمی (یا به قول انبوهگیان، فردگرایی بورژوازی) جابه-جا گرفت! دازاین با-دیگران می زید و این "با-دیگران-بودن" منش باشندگی اوست. گریز از این با-دیگران-هستن برضد منش هستندگی دازاین است. دازاین با دیگران می زید اما یکه-گی اش را در این با-همی نگاهدار است. اصالت اش بر این است که در این با-هم-بودگی، "از-آنِ خود-بودگی کند" و این سان از "سقوط" به هرروزگی و سرسپردگی به استانده های "هرکسی" دور شود. دازاین محور و چونان سوژه ی دکارتی نیست که فراتر و جدا از دیگر باشندگان به دانایی و شناسایی بپردازد. دازاین ، در-جهان و با-دیگران هستندگی می کند و نه جدا از آنها. دیگران، اشیا، اجتماع، سنت ، همه بخشی از جهان اوی اند که هستی را برای اش آشکار می کنند. اما اگر در این با-دیگران-بودن، روحِ "هرکسی" بر او چیره شود و او خود را پاره ای از "هرکس" ، جزئی از اجتماع و پاره ای از انبوهه بداند، سقوط دازاین شکل می گیرد که در آن، دازاین به امکانات و گزینه های پیشروی از اجتماع و سنت (هر دو به معنای گسترده و عمیق کلمه) و فرارَوی از هرروزگی نمی تواند دست یازد؛ در صحرای فراخ و بی-پستی-وبلندیِ زندگی "هرکس" ، گم می شود و البته از این گمگشتگی آگاهی ندارد. او خویش را مسئول و متعهد می انگارد، اما در حقیقت از مسئولیت راستین خود که همانا "دازاین تر شدن"، فردتر شدن است و پیش-رَوی به "آنجا"ی فراپیش، شانه خالی کرده؛ پوچ و ساده شده و باژگونِ آنچه می انگارد به یک هیچ-کاره بدل شده که تنها با دیگران در زندگی "هرکسی" شریک است. همه جا هست و هیچ جا نیست، چون "هرکس" هم، همه جا هست و هیچ جا نیست. همه کار می کند و هیچ نمی کند، چون "هرکس" هم همین طور است.همه-هیچ می شود و چونان خدای انبوهه، سرسپرده ای اصیل برای "هرکس" و درنتیجه دازاینی غیر اصیل می شود.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر