شکلِ اصیل وغیراصیل هستی انسان/دازاین از نگاهِ هایدگر
{پاره ی دوم)
در هستی اصیل دازاین، هستندگان (اشیا، انسان ها...) همه آن گونه که به راستی هستند بر او آشکار می شوند و این آشکارگی تنها نزد اوی دازاینی است که درگیرِ هستندگی است، کنش-ورز و فعال است؛ و نه دازاین منزوی ِ اندیشنده ِ صرف و نه سوژه ی دانای منفردِ جدا-از-هستی. دازاین اصیل در تکاپوست و در درگیری با دیگرانی که باآنها می زید، "نگرش"ی نو و تازه نسبت به آنها و هستی را در خود می آفریند و اصالت او یعنی دغدغه ی همیشگی اش در این آفریدن.
دازاین در شکل غیراصیل هستن خود اما، به هرروزگی خو می گیرد و از انبازی دیگرانی که چون او برده ی "هرکسی" شده اند، احساس سرخوشی می کند و خویش را راست می پندارد. تنها هنگامه ی "اضطراب" است که بر خودِ خوگرفته به هرروزگی تلنگرِ بهُش می زند و او را به درنگریستنِ شورمندانه و باشیدن آگاهانه-شاعرانه در هستی و آشکار کردن و "واگشودن" اش وا می دارد. در این دم، دازاین سرشار و فربه از معنا می شود و آنچه که زین پیش برای اش "آشنا" و یکنواخت بوده ، به تمام "آشنایی" ها، "عادت ها" و "خستگی" ها را می شکند و تر-وتازه و معنادار می کند؛ چرا که در اضطراب، دازاین "امکانِ نبودن" را تجربه می کند و راهی به مغاک رازآلود نیستی می برد و با اندیشیدن به نیستی (این اندیشگری خجسته!) آشنا می شود؛ این آشنایی است که او را فرامی برد، تعالی می بخشد، بزرگ اش می کند و دازاین تر. این حالت تا زمانی ادامه دارد که روحیه ی دازاین، مضطرب است. پس از پایان دلهره، دازاین دیگربار به هستی غیراصیل بازمی گردد.
اضطراب، دغدغه و دلهره ( که در عشق، از دست دادن نزدیکان، مرگ و از اینجور رخدادهای هرروزه-شکن، خویش را بر انسان عادی می نمایند) رهیافتی است به هستیِ اصیل دازاین. دازاین در اضطراب با شکستن و نابودگری بیرحمانه ی هر آشنایی و عادت، به "نیستی"، به گشایش نو و نوتر هستی، به معناداری نزدیک می شود و از این نزدیکی راهی به ژرف-اندیشی به "هستی" می برد و این گونه شکلِ هستنِ اصیل خویش را بنیان می بخشد.
افزونه:
درنگیدن در اندیشه های هایدگر دراندگیدنی نو در چیزهای آشنایی است که به واسطه ی عادت، دیگر اندیشیده نمی شوند؛ چیزهای شگفتی که غبار عادت، شگفتگی شان را پوشانده و دیگر به چشمِ تنبل انسانک امروزی نمی آیند. هایدگر به آن چیزهایی اندیشیده که برای هریک از ما در جایگاه ِ یک انسان، چیزهایی موجود، زیسته شده و البته نااندیشیده اند. به چیزهایی پرداخته که نه همچون بیشگانه ی فیلسوف-نماها، چیزهایی تاریخی و گذرا، که پرسش هایی همیشگی و هرزمانی اند: پرتاب-شدگی، بادیگران-هستن، سنت، طرح-اندازی و گزینش، اضطراب، مرگ، و سخن-کوتاه، هستی و نیستی ... که بیشگانه ی ما در اندیشه ی هرروزه رویارویمان داریم. بحثِ هرروزگی و شکل غیراصیل هستن و کنارهم نشاندن "از-آنِ-خود-بودگی" و "با-دیگران-هستن" برای سومی ای که از همکناری فرد و جمع و "من" و "ما" ناتوان است؛ و غرقه در ذهنیت انبوهگی شده بحثی مفید می نماید. چه خوش که همچون او خویش مان را برای پذیرایی از پرسش و این سان، درودگویی بر"اندیشه"ی ناب در معنای راستین اش که در روزگارِ ما (روزگارِاصالت پراگما) گم گشته، آماده کنیم. باری! مرغ ِ اندیشه هر جایی لانه نمی کند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر