۱۳۸۲ تیر ۲۰, جمعه

درباره ی چونایی ژکندگی در اینجا! (بریده بریده از یک دراز)

برش : گزندگی نوشتاربرخاسته از بیدادگری بر خویشتن در دمِ اندیشیدن است، برخاسته از گزندگی و گس-مزگی میوه ی این بیدادگری است {نزدیکان می فهمند!}؛ این گزش اما، به آنانی که با خویش-گزی در سپهر اندیشه غریب نیستند، بس آشناست و دل-افزا.
ستیهنده و بی رحم بر آلودگی تاختن. همکناری با آلودگی به بهانه ی پالودن اش را بر خود حرام کردن. به تن-درستی آلودگان امیدی نداشتن، که خویش را دوراز هر مرض ِ بهبودیافتنی نگاهداشتن، نه پالاینده که نابودگرِ بیماری ها...

بریده: او، همدرد و رحیم بر آلودگی ها و آلودگان می نگرد و شرقی تر و پاک تر(این واژه را برای خواننده ی شرقی می آورم!) از دیدن آلودگی های پیرامون رنج می برد. رنجی که البته خجسته است. خهی!

پاره : همپیالگان و هم-گیتی هامان به اندازه می دانند که نوشتن و زبان-آوری ام برای چیست؛ و ما را فهمیده شدن نزد همگنان بسنده است و پسند. از زخم-خوردگیِ خواننده باکی ندارم، چرا که همین نرم-تنی سومی را سبب-ساز روان-نژدی سومین اش می دانم. آنانی که از زخم می رمند، به که زخمه-زنی چون ژکان پسندشان نیافتد،. چه نامیمون است آن گاهی که آوای زخمه-زنیِ ژکانرا کرانِ ِ انبوهگی بشنوند...

دوستی گفت از ژکان آموخته:
- تازه دیدن و تازه کردن دیدنی ها
- بی-باکانه اندیشیدن
- همدمی با جان-دارانِ راستین
- خطرکردن در زندگیِ اندیشگون
- سخت-گیری و سخت-گیری و سخت-گیری و... با خودِ خودِ خودِ...
و بگویید چه کنشی از این کنش تر (و به قول شما واقعی تر!) که جهان اندکانی را چنین خوش دگر کنیم؟ و اگر بناست از وظیفه نزد همگان سخن گوییم، چه وظیفه ای از این نیک تر که بتوان زنجیرهای بربسته به خرد سومی را دست کم کمی شل کرد، مگر تا به یگانه آزادی حقیقی یعنی آزادی اندیشه گامی بیش نزدیک شود!؟ { به سان آنانی که "فداکار"شان می خوانند، نیستم که آرمانِ نیک-بودِ همگان را در سر بپرورانم}

پاره: از آنجا که پاسخ را نه در نوشته ی دیگری، نه در سخن و فرمایش دیگری می توان یافت که کنام اش و آرامگاهِ زیندگیِ جاودانه اش تنها در درون است، پس در پیِ پاسخ-دهی و صادر کردن حکم و دگم نیستم. هر چه هست گونه ای تاکید، یادآوری و درنگیدن بر سر سخت-اندیشگی هایی است که به دست کاهلان و بیمگران چاق وانهاده شده اند. خوش آن گاه که آماج گفتاری چیزی جز پرسش-زایی نباشد و چه خوش تر که نوشنده ی نوشته نیز آغوشی گشاده برای بالاندن پرسش های نوزاد و سختی های این پرورش داشته باشد.
از این که دوری و نزدیکی با معنا و قصد ژکان، درنگان تان کند، بپرهیزید و تیغ تیز نقد را بر پوست کلفت ژکان بسایید (اگر تیغی در کار باشد و اگر سخنی از سخنمندی!)؛ خوشبختانه، آنچه زیاد-اش داریم خونِ زیر پوست است. اصالت نزد ما همانا خویش-سنجی و خویش-تر-شدن است؛ پس هماره درکارِ گشودن راه بی-پایان خویش-سنجی ایم و بر باز-آفرینی خویش می کوشیم. این سان، هر نقدی را پذیراییم و چه چیز بهتر از یک سخنِ تازه که بر تازگی جهانِ ژکان بیافزاید!؟ ژکان در سپهر ژکانگی می ژکد. ژکانگی دیدگاه است. او نیز چون هر هستنده ای زبانمند است و با زبان اش آشکارگر هستی اش. نقد-پذیر است و تردید-پسند. با شکستن و گریز از قانون وجزم، راه ِ خویش را به امکان و حقیقت (؟) می گشاید. حقیقتِ او اما، چیزی دست-نیافتنی است و خودِ او میرایی زمانمند؛ چنین آگاه از تناهی خویش و چنین آگاه از دست-نایافتنی-بودن حقیقت، هماره به سوی اش گام بر میدارد، نه! می جهد، نه! می پرد. نه! ... و جان-داری همین فراروندگی با وجود آگاهی از تناهی است و بس.

این سخنِ تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حدِ جهان، بی حد و اندازه شود

پس : ژکان یعنی مهربان-میزبان هرسخن تازه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر