۱۳۸۲ تیر ۲۶, پنجشنبه

ملت-باوری یا همان خودخواهی آماسیده ی ایرانی {جایی که همه به کلاغ اشاره می کنند}

ایرانی ملت-باور است. ایران در نگاهِ ایرانی یکه-سرزمین راستی ها و شکوهندگی هاست. بومِ خسروانی؛ سرزمینی با آفتابی درخشان و چرامین سبز. سرزمین زرتشت و امشاسپدان، سرزمینی که قهرمان اش مزدک است و ماده-ایزد اش میتراست و مردمان اش نیز چون خدای مهرانگیزشان، مهرورز بوده اند. شیرزنانی داشته و آزادمردانی چون آرش، سزای آن شیرزنان! بی شک همیشه مهتاب، زمین-چهر ِ شبانه اش را دلفزا می کرده و مردمان با لالایی شاهانی ظفرمند همچون آن شاه-خدا ( آن بت هر جوان ایرانی!؟)، کوروش غرق در خوابی مخملین می شدند و رویای "ایران، سالار جهان" می دیدند...
امید که خون شرقی تان نجوشیده باشد ، چراکه بر آن ام تا از آن فخر-مایه های باستانی که در نظرتان چنان نیک و روشن می نماید، افسون-زدایی کنم! هان! نه! مگر خواب-شکنی بر ما حرام نیست! مگردیرزمانی نیست که خویش را ازپیشه ی "خون-گیری از بیماران" بازخریده ایم؟! آری! زالو-واری بس است!...پس از اول!

ایرانیانِ امروز، به دیروز می نگرند و می گویند "ما، طلایه-داران تمدن، زمانی چه بوده ایم و حال چه شده ایم! ما که ازهمان گوهریم؛ پس علتی برونی باید درکار بوده باشد که ما را چنین نزار کرده!"
این سان زاییده می شود:
- دشمن-تراشی که از ویژگی های یک ایرانی خوب امروزی است. یک ایرانیِ خوب، بی دشمن به خواب می رود! بی-دشمن از خستگی می میرد، او همانگونه که خوگرِ هر باهم-بودگی ناخجسته ای است، معتاد دشمن نیز هست، ایرانی، تنها می میرد. او بمانند فمینیستی است که بی دشمنِ خدادادی اش (آن سبیلوی مادرزاد-خودخواه)، دیگر بهانه ای برای اندیشیدن و پژوهش ندارد؛ بهانه ای برای زندگی ندارد و از خستگی می میرد...
- عرب-ستیزیِ بوف-انسانی به نام هدایت که از نوستالژی خفه شد!{آفرین-گویی اش مدِ روشنفکرمان}
- اسطوره-پرستیِ بزرگی به نام اخوان. هرچندکه رنجِ پاکی داشت...
دشمن-تراشی نزد ایرانیان، یک نیک-کرداری همه-گیر است. نادر است اگر کسی را بیابیم که خشکی درخت ایران را ثمره ی بد-کراری باغبانِ ایرانی بداند، چه بسا که انگِ غرب-زدگی، بی-رحمی و حتی نادانی اش زنند...اشاره همیشه به ناکاری مترسک و یا بدتر به بزرگی و چاقی کلاغ هاست...کمی به خود بنگرید! به حسِ غربت تان! به شتابگری کورتان، به این باصطلاح خوی انقلابی تان که در آن هیچ چیز را درمان نمی کنید مگر غُربت-زدگی تان! نه! شاید نمی توانید، چون دیگر "آینه ای برای دیدن" نمانده! چون دیگر کم اند آنانی که می داند: آینه-شکستگان،خود، شکسته ترین اند!...

بادکنکی بی-باد را در نظر آورید. نام اش را "خودخواهیِ یک انسان" بگذارید...حال باد-اش کنید..بیشتر...بازهم... بس! به این می گویند: ملت-باوری...حال کمی دیگر در آن بدمید! آهان! ترکید! در چه حال اید؟ ایرانی امروزی نیز در این حال است!!! ملت-باوری همان خودخواهی بادشده است. قومی-گرایی، همان خودخواهی است که کمی چاق شده.... پس چرا کم اند آنانی که این خوی ایرانی را نه هم-گوهرِ خودخواهی، بلکه باژگونه ی آن، گونه ای حس میهن-دوستی متعالی-شده می دانند!؟ خب... شاید بتوان گفت که این خودخواهی به خودخواهی عاشق و معشوق در رویدادی عاشقانه می ماند که هردو از وجود-اش بی خبرند و برونیان این دنیای عاشقانه نیز از گوشزد این خودخواهی به آن دو می پرهیزند (مبادا که نمایش به هم بخورد!)... چه گستاخیم، ما برهم زنندگان معاشقه های دروغین: معاشقه ی نو-ایرانی نوستالژیک و یائسه ای پیربنام ِایران باستان. باری. تا زمانی که این معاشقه ی دروغین ادامه دارد - این معاشقه ی تک-سویه ی ایرانی با معشوقی مرده - انتظار رشد این عاشق و معشوق را نباید داشت!!! انتظارِ مهربازی راستین با خاک ِ خویش مان، انتظار یک ایران-دوستی راستین ومیهن-سازی راستین که در آن از میهن با افتخاری شاد سخن بر زبان می رود و نه با گزاف-انگاری آزمندانه، انتظار دوست داشتن راستین خاک مان را نباید داشت! {با پوزش از صابرانِ ابدی}

ملت-باوری خودخواهی کوری است که با سوء استفاده از نام میهن و خاک که برای هر انسانِ پخته ای ارزمند است، کینه و خشم را در دل می افکند؛ کینه ای که به سادگی همه-گیر می شود و نامِ میهن-خواهی و شورِ انقلابی به خود می گیرد؛ فژاگینی است که پاک و مقدس جلوه می کند! ملت-باور، آزمندی است که آزادی را بی آنکه آن را ورزیده باشد می خواهد.(حال ِ تمام جوانان عزیز ایرانی که توتم شان زندانیان اند!).
خشم و کینه مغز را می تباهد؛ کینه، تباهیدگی ِ بذاتِ مغز انبوهگی را می فزایاند. اما این حرف در جماعتی که در آن کین-خواهی را غیرت می نامند، تنها یک حرف است! اخخخ...
برای تشخیص روان-نژدی یک فرد باید حال او را با افراد جامعه اش که سالم و بهنجار فرض گرفته شده اند،همسنجید . اما اگر کلِ جامعه روان-نژد باشند، دیگر ملاکی برای تشخیص روان-نژدی یک فرد باقی نمی ماند و باید در پی سنجه ای برونی بود. این است حال جامعه ی امروزین ما! انبوهه-باورانی که ما مجوزی برای درمان شان نداریم. چرا که طبق استاده های پزشکی (؟!) در میان ِ هر "خیل"ای، این اندک-شماران اند که بیمارند ( چون با آن خِیل تفاوت دارند)! دُرُستان میان ِ روان نژدانِ انبوهگی. در پی سنجه ی برونیِ مایید؟! پس ...



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر