ژكان را چه چيز قاطع مي كند؟ پاينده ی ِ آري و نه اش چيست؟
چگونه ترديد ـ پسند و شك - آوري چون او، گويي تکیه بر شان ِ رازداران و رازدانان زده، شاد و بي ملاحظه رد مي كند و مي راند، تأیيد مي كند و مي خواند، مي ستيهد، لخت مي گويد و زخمه مي زند؟ چنين سترگ و مطمئن گامي اش از چيست؟
كدام نيرو فراشدش مي آموزد؟
ترس و لرزهاي ِ گاه قبض و بسط ايمان، دلهره هاي مسئوليت خواهِ آزادي،واهمه هاي تشكيك، پرواي ِ واپسين انجام را چه مي كند؟
از كجا دوري و نزديكي از/ به روان ـ نژدي و نژادگي را در مي يابد؟
ياراي آفرينندگي اش چيست؟
خورشيد سخن مندي اش به كدام كهكشان ثابت است؟ نبوغ است علتِ بي علتِ اين چنين شهسواري؟ يا وحي اي آسمان آي چونان مسيحي باز در ره تصليب از دهانش سخن مي گويد؟!
يا...
او را كدام غار يا كدامين چشمه مأمن و سائق است؟
هستندگي اش اگر نه به بندگي خدايي است، نه به بودگي اش با باهمستاني، نه به داشتن حقيقتي، نه به يافتن هوا خواهي و نه به فراغ ياري... پس چيست مايه ی ِماندنش؟
كجاست رنگ دان ِ اين چنين نگار گري؟
چگونه واقعيت خرامانِ چنين ورز گري مي شود؟!
ـ انسان هميشه در آستانه ها نيست. امازندگي اش نسبت به آغازهايش ـ نخستين خشت هاـ سامان مي گيرد.ريشه ها.
براي شرقي، آغازهاي استانده بسيارند. آغازهاي داغ شده بر بي جوشن جان ِ پر احساسش. سامانِ نابساماني.
ـ ژكان سال ها پيش ( نه سالِ خورشيد و ماه و ميلاد) به نخستين هزاره هايش بازگشت وسامانش را يافت (داشت!)انتخاب براي او تازه و جديد نيست.سال ها پيش كه خورشيد ِ خويشتن را برگزيد و بر مدارش عمر كرد و شد،انتخاب و اراده و كنش هايش مكاشفه گران ِ انتقالي ِ آن ستاره شدند.
نور ِ آن آغاز (اصالتِ در خود باشندگي) ژكانگي اش را پائيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر