۱۳۸۲ مرداد ۱۸, شنبه

درباره ی "بایستن" ( گریزی اندیشگون به معنای نیاندیشیده ی "بایستن")

Thou art- : باید و نبایدی آمرانه که سویه ی مخاطب را ترور می کند. مویرگ های مغز را پاره می کند. در پراکسیس (و نه در تخنه و تئوریا) دستوری است که باید عمل را ورز دهد( عملی که شاید به خاطر تن آسایی کنشگر، دیرکرد داشته باشد). پس ِهر "باید"، گونه ای قدرت برنشسته ( یا اگر مایل اید، بگویید گونه ای رانه ی خوارگردان) که بر مخاطب که گزاره ی "باید-دار" به او اشاره دارد، احساس فرمانبرداری را چیره می کند؛ حس می کند که برده شده. حال بگذارید از اینکه کِی و کجا این "تو باید"ها به سود اش می افتد بگذریم! اینجا واژه ای هست که آزارگری می کند:
آزادی!
که بدبختانه بساکم از رود-معنای این واژه رسوب-زدایی شده و ازینرو معنای کهن و نه-این-زمانی اش هنوز بر دلالت های سخن امروز سلطه گری می کنند. ساختارزدایی ازواژه ی "آزادی" سبب می شود تا معنای این-زمانی و این-مکانی اش گشاده شود. آزادیِ ساختارزدایی نشده ،هرزگی می کند و در مخ شهوی جوان خون ریزی می کند. پس با اجازه ی شما ما به حرمت این خونریزیِ عزیز، خاموش می مانیم...

- "باید" در گزاره ی "کِی باید نوشت" ، از آن بایدهایی است که هنرمندان می دانند کی خود را تسلیم آن کنند. در اینجا باید، دستوری است که درونگی یا لایه ی نیمه-نا-خودآگاه به لایه های رویین تر می فرستد تا خودآگاه و هوش را از سرچشمه ی نبوغ آگاه کنند. این "باید"، به هیچ رو وزنی جبری و دگم-آورانه ندارد؛ بل برعکس! یعنی بایدی است که باشیدن اش برای هست-کردن هر نا-بود بایسته است. هر نوشتاری، حتا نوشتار اخباری صرف نیز در خود از "باید" بی بهره نیست. متنِ "بی-باید" را شاید بتوان شیوه ی پست-مدرنک های ایرانی (کاتب) دانست. شیوه ای که تنها بزرگی اش به خاطر مغازله ی بی-پایان با "شایدگری"هایِ جای-گاهی (spacio-temporal) است. به هر رو کلیت چنان نوشتاری هم در خود "بایستنی" نهفته دارد: یعنی بایسته بودن مرکز-گریزی و ناخطی بودن روایت...

بایستن شخصی ترین چیزها را به حضور می کشاند و فرازشان می برد:
دو دوست در یک رابطه ی ناب همدیگر را به دوستی می بایانند. اینجا بایستن همان تیمارداری دوستی است. پاسداری از دوستی، قوام بخشیدن به ساختمان رابطه است. شاید دو عاشق که در ماجرای عاشقانه شان دم به دم با هم داد-و-ستد "باید" دارند، آسان تر به معنای دل-فزای این "باید" ِ نا-باید نزدیک شوند. {آنگاه که با "بایاندن"هاشان در حجیم کردن فضای عاشقی می کوشند؛ در بزرگ کردن غم زیبای نا-خودگری های درخودباشنده. غم بزرگ که هستنده ی راستین بی آن به هستی نزدیک نخواهد شد. غمی شبیه به غم یک مُخ از داغ کردن گاه و ناگاه سلول های اندیشینده}


و اما سه نهاده که شاید در خوانش نوی "باید" ِ ما، شما را یارمندی کند:
1. " باید به "بایستن" در معنایی نااندیشیده ، آن سان که امر باینده ما را به فرارفتن می بایاند اندیشید."
2. " زندگی، پایستنی بایسته است، بایستنی که باید نگارگری اش کرد تا از جبر آرمیده در هر "باید"ی رهایی یابد
3. بایستن، نه جبر در معنایی برونی که بُردار وزن منفی هژمونی سیاسی است، که درون-داده ای هستی-ساز است.

جای شگفتی نیست که بسگانه ی سومی ها در اندیشیدن به معانی خودساخته و نابی که مُهر درونگی را حامل اند، وامانند. چراکه هنوز برای بازی با مدلول ها خیلی پیر-اند!!!
ما، خویش را به زندگی "بایانیده ایم" و لفظ "بایا" در واژه نامه ی ژکان از جمله واژه های برجسته-شده است.
بمثل به زبانی هایدگری : باید هستی-به-سوی-مرگ را با اندیشه زیست کرد.
البته به قول خود شما باید بر "آمدن و خوش-آمدن" اندیشه شکیب بود. نه این که همین شکیبایی بایسته ی اندیشگری است! آری ما باید بر اندیشیدن به بایستن این شکیبایی پا بیافشریم. بی شک هزار و هزار "باید" در راه مان باید بود تا به "نه-باید" (در واژه نامه ی شما) برسیم و به فراسوی این واژگان. تا آن زمان باید معنای کهنه ی این واژگان را با ساختارزدایی سپوخت؛ از آنِ خود-اش کرد.
باید وزن انبوهگی (که میل شدیدی دارد تا به هر دالی، مدلولی سلطه-گر بچسباند ) را از "باید" پالود و آن گاه درباره ی گزاره ی "کِی باید نوشت" اندیشید...

افزونه:
زندگی چیست؟ جز بایستن نگارگری یک پایستن رنگارنگ.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر