۱۳۸۲ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

*من کجا هستم؟حقیقت من کجاست؟روزگاری ساکن شهری بودم،و اینک قرنهاست سرگشته ی بیابان خضر الیاسم!شما مرا از من گرفتید.خیالات خود را به من چسباندید.خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید!قلعه گیر و خندق گذار و معجزه سازم کردید!شاه مردان و شیر خدا گفتید!از زمینم به چهارم آسمانم بردید!به خدایی رساندید!پدر خاک و خون خدا خواندید!در ِ شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید!شما با من چه کردید؟
وای بر آن که بردگی کند،و آنکه بردگی خواهد!وای بر آنکه نام و خون کسی را نان و آب خود کند!شما با من چه کردید؟سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکه های قلبتان!به ذوالفقار خون چکان برای کشتن روح زندگی!و اشک ریختید برای مظلومیت من تا ساده دلان را کیسه تهی کنید!
ای طبلی از شکم ساخته،قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بیانباری!ای رگ گردن برآورده،گردن زدن آیین کردی که گردنت نزنند!ای بالا نشین،که حیا افکندی،دور نیست که افکنده شوی!و ای ستم بر،که در مظلومیت خویش پنهانی،تا کی ثنای ستمگر؟و تو ای سوار بر رهوار-تو بر سینه و سر زدی اگر کسی می دید،تا رکابت گیرند،و چون بر زین نشستی بر پیادگان خندیدی!ای زاده دروغ و بالیده در ریا،به شمار بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا،به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم،شرمی از فردا کن که آینه روبرویت گیرند،ذوالفقار اینست نه تیغ دو دم!
آنها که خود را به من می بندند،کاش آزادم کنند از این بند!آنان که سوار بر مرکب روح ساده دلانند!آنها که لاف جنگ می زنند با دشمنان خیالی در دیارات خیالی،و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش می پرورند برای جنگ با حقیقت!
شما با من چه کردید؟ای شما که دوستداران منید!من کجا هستم؟بر صحنه شما حقیقت من کجاست؟حذفم می کنید به خاطر نیکیهایم. و با من،نیکیها را حذف می کنید.آری-نیکی بر صحنه شما مرده!و اگر قاتل ِ نیکمردی بودم،با سربلندی نشان می دادید!شما که دوستداران منید با من چنین می کنید،دشمنانم چه باید بکنند؟
شما با من چه کردید؟بزرگم کردید برای حذفم!راستی که من انسان بودم پیش از آنکه به آسمان برین برانیدم!چنین است که صحنه ها از ابن ملجم پر است و از علی خالی!شما دوستداران که با من چنین کنید،دشمنانم چه باید بکنند؟
* از نمایشنامه مجلس ضربت زدن- بهرام بیضایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر