۱۳۸۲ شهریور ۱, شنبه

درباره ی کوچکانی که شهوت دردِدل-گویی دارند و گاهی قلم خشک را خیس می کنند!
{ یا کمی درباره ی روشنفکری توریستی}


کمی که به ادبیات بابِ روز جوانان روشن-مغز تیز می شویم، می بینیم که شالوده ی اسلوب شان بر هیجان، احساسک و شور شهوی است. نوشته، نوشته ای کامگراست که برای رهانیدن گره های احساسی نوشته شده. گره ی احساسی به قلم زنی گشاده شده. رمانتیسیسم ادبی مدرن، نه! ( با پوزش از روسو)، رمانتیسیسم روحانی-شهوانی یک نسل بی روح سومی!


جوان ایرانی ، جوان نورانی و پرفروغ ایرانی تنها در سگ-ساعت می نویسد. سگ شهوت در سگ-ساعت جامه ی فرهنگ به تن می کند ؛ و درست، در همین آن است که نوشتن او آغاز می شود. در گوشه ی اتاق، نور کم، با موسیقی کامروا-گر ( استفاده از نوای بخارآلود Enigma و Evora یا حتی سوءاستفاده از حزنِ شوپن و هَندِل و بتهوون)، در حالتی که عضلات بتوانند تا حد امکان منقبض شوند، در شفقی که آسمان سرخ اش ابری است؛ در یک کلام : In a CoffeShopy status ، آغاز به نوشتن می کنند. بی شک افسردگی و شور جنسیِ سرخورده شده ، انگیختارهای توامندی برای مخ آماسیده هستند (ماسیدگی جمجمه را با حرارت خود از بین می برند) و جوان باهوش ما این را خوب می داند و بند سگ اش را با خاطری آسوده رها می کند. چرا آسوده؟! برای اینکه می داند ثمره ی این سگ-بازی در سگ-ساعتی چیز( با پوزش بگوییم اثر هنری) ی است که بیشمار مخاطب دارد و از همین رو تباهیده ی بذات است!!! مخاطبانی همدرد (دردی از کمی نه از سرشاری)، یعنی مخاطبانی هم-مرض. اینجا خبری از نیوشنده ی همگن نیست. بل بیشماری مخاطبان نشانی است از تبهگنی اثر. این را باید بدانیم اگر همدردان زیادی داریم، دردمان نه برخاسته از فراوانی اندوه بزرگ، که از نزاری و فرومایگی مان است!
<< آن گاه که کردار از سوی جماعت تایید شود، باید در راستی اش شک کرد!>>
{خهی بر روان شناسی ژکانی!}

پس می نویسد تا خالی شود؛ در حالی که باید بنویسد تا پُر کند!

می دانید چرا دمادم باید روان-گسیختگی پنهان در احساساتی-گرایی جوانان عزیز را نمایان کرد؟! چون احساس شان بو می دهد! بزرگ نیست! احساس شان بیماری گذرایی است! خیس است! جهان احساس شان بمانند جهان رستنی های باغچه ای، تنک است؛ احساسات باغچه ای دارند! اخخخ... یعنی احساسکی هستند. بی شک اگر اخته شان کنند، اگر غدد جنسی شان را زهکشی کنند، دیگر چیزی برای افاضه در بساط ندارند! (برای کسانی که می پندارند که با استفراغ احساسات بی مایه شان، "می نویسند") تنها کافی است که دمی، روراست با خود، احساسک شان را با احساس بزرگانی چون مولانا و اقبال و نیچه وبایزید بسنجند؛ تا دریابند که در همسنجی با جهان احساسی این بزرگان که به جهان گیاهی جنگلی گرمسیری می ماند، (پر، بسامان از بی نظمی و سرشار از زندگی و خطر و اطمینان) چه اندازه بی مایه و کوچک اند...

ستیهش ما بر احساس نیست، بر احساستی گرایی است، بر احساسک است.

جوان بیمار ایرانی، این جوان رمانتیک سومی که هم شاعر است و هم نقاش و فیلسوف و علامه و خواننده و رقاص ، This pinko buffoon ، این بیکار همه-چیز-بلد، این نادان ِ همه-دان، همان بابای هرروزه-گر و حمالی است که خستگی دوران روشنفکری جوانی اش را ، فرسودگی سلول های مغز اش از چشته-چشی های سیاسی و مبارزه خواهانه را در یک زندگی خانوادگی آرام و مصرفی بزرگسالی تُف خواهد می کند! باری! سوار شدن بر ماشین اندیشه کاری نیست که از پس ِ جوانان پیر-مغز و شیرین-احساس سومی برآید!
باور ندارید؟! پس صبر کنید تا انسانک شدن و هرروزه-گر شدنِ احساساتی ترین دوستان تان را در بزرگسالی شاهد باشید!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر