۱۳۸۲ شهریور ۵, چهارشنبه

Translated lyric from Emperor

شکوهمندانه می سوزم


ژرف، سبز، تارون، آشوب
همه را چشیده ام، راه ها را سپَرده ام
از همه کورمال گذشتم،
نیازی به چشم ام نبود که به دل می دیدم
همه به فراز صخره های پژمران راه می برند
آنجا که سنگان بر کناره ی دریا استوار می زیند
و پایمند و تهی از زینده

آری! این است بنیان من
سردا-سنگی که از آهِ باد در نیلبک زمان، سرشته شده
چه ایمن! چه گزندناپذیر، چه آرامنده
چه تهی از زینده، چه پاک!

آه...
چه دیر با تو یکی شدم!
چه دیر آب بر یگانگی مان آواز شادمانی سرایید!

می خواهم دریابم:
یگانگی ِ پسِ آوا را
رخساره ی اغوا را
زیبایی غم را

حضور-ات، آه... با حضور-ات نفرین ام می زنی؟! یا که همایون ام می کنی
گناه ام چیست؟
چه کرده ام؟
مگو که در این زندگی رستگاری بجویم
پشیمان ام؟ پیشرونده ام؟

بیزارم از تن، که روح ام را به زهرِ شک آلوده می کند
تنی که مرا در پای پاسخی گردن می زند:
پاسخ به پرسش گوهر ِ "من"

آزادی را به زنجیر ارباب فروخته اند
اینان، این بردگان اینجهانی چه ارزان فروختند
آن گرگ آزاد کو؟
زنجیرها گسل و فرا ی ام شتاب تو، ای آزاده

{پیر}
" چنین می نالید که به ناگاه چیزی از فرادور نظر اش را گرفت. سوگ اش فروخوابید. از ورای سردامِه، سه کشتی افسونگرانه پیش می آمدند: با بادبان هایی پاره پاره از توفش و توفان، با سینه هایی ستبر که بر هر یک اژدری گردن فراخته. بر هر عرشه، ملوانانی غریب، با رخساری فروخسته از سفر، با خرقه هایی پاره و خاکستری-رنگ، آرام استاده بودند و خیرگی می کردند. و پساپشت این چهره های غمین، فره ای گیرنده و دلربا رخشندگی می کرد. رخصت عبور خواستند. بی درنگ پذیرفت. این چینین سه کشتی از او گذشتند و راه خویش را پیش گرفتند. راه بی فرجام شان را"

بر این دریا
بر این دریاها که بارها در آنها غرق گشته ام
خاکستر شکوهمندی را می پاشانم
و شعله ی سیری ناپذیر ام در این خاکسترسپاری هنوز گرسنگی می کشد

آتش ام در دل
آیا باید ام به پیشواز سواحل دوردست رفتن
آوخ! نمی دانم که دراین پیشروی چه ها خواهند سوخت؟

کام...
اخخخ...
دورادور، نیوشنده ی آن موج های ام که دم به دم بر زمین خشک می شخشند
و در این دم بس کور ام تا که نیوشندگی ام فراز رود
چشم ام ده تا ببینم در این پیشروی چه می سوزد
مگو که پادافره ی چشمان ام، مرگ در قلمروی مرگامرگی است!

بشنو...

به صخره های پژمران بازمی گردم
به آنجا که قدرت در شکوُه می درخشد
هیچ نیاموخته ام، اما...
شکوهمندانه می سوزم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر