۱۳۸۲ شهریور ۷, جمعه

پوست دومین (وانویسی یک آزمون برای بازشناسی دوستی)


تازگی پگاهی رخشان، غم تُرد پسینگاهی، پُری معده و یا شادمانکی پس از یک پیروزی در کارگری هرروزه، کدامیک تو را به دوست داشتن "او"یی که دوست اش می خوانی واداشته؟ واژه ی "دوست"، این واژه ی گندیده در گنده-دهان انبوهه، این واژه ی دورافتاده، این رنجور بی-معنا-شده که در باهمستان ها و غوغاکده های انبوهگی تنها فریاد اش می کنند، این دوست را چگونه می توان بازیافت؟ دریافت؟ چگونه می توان از نو زبان اش داد و سخن اش گفت و دوباره نیوشید اش؟ چگونه می توان گواریده ی این نیوشیدن، یعنی "او"ی دوست را دیگربار هویدا دید؟ روشن و زنده اش دید؟ چگونه می توان از نور اش خوراک گرفت، رنگ گرفت و کام گرفت؟ چگونه می توان دیگربار بزرگ اش داشت و از این بزرگداشت به خود بالید؟ چگونه می توان این معنا را در فرهنگِ "در-خود-باشندگی" وازایی کرد؟

برای این "چگونه ها"، آزمونی گران، درست همانجا، در پای درگاهِ کوشک دوستی، انتظار گران مایه ای را می کشد. آزمونی دشوار و دهشت که سست-انگاران و بی مایگان و کاهلان از آن گریزان اند وبه ناگزیر (برای گریز از سختی اش) آزمون دژخیمانه اش نامند. می گریزند...آزمونی پژولاننده ی احساسکی که پسِ هر رابطه ی سست، نام دوستی را می سپوزد. آزمونی که با خون-گیری از وجدان، فرهنگکده ی درونگی را تروتازه می کند و این سان واژه ی "دوستی" را یکبار دیگر جان می دهد. این آزمون با جان-گرفتن از ریز-روانان جنبنده-باز، ریزدلان خنده رو، لطیفان و نازکان و سرخ-و-سفیدان، به "دوستی" جان می دهد. باری! جانانه آزمونی جان-گسل است که جان-فزایی می کند! این همان پتکی است که بنای سفالین و شکننده ی دوستی های انبوهگی را خرد می کند!

آزمون پوست دومین / Peeling unto Amity:
پس، پوست چهره اش را ورکن! چهره ای که در نخستین دم های نخستین دیدار، چونان فرجامین سنجه ی ارزندگی اوی دوست، بس نازک و زنانه نظر-ات را فریفته. چهره ی دل انگیز و افسونگر اش را واپاشان، واساز و به هم اش ریز؛ آن سان که ورآمدن خوناگوشتِ زیر پوست، چونان که آشکارگی بیمناک یک حقیقت گوشتی و زمخت ناواقعی، آن ادراک و یادداشت دروغین نخست را از ذهن فریب خورده ات بتاراند. این سان رخساری بی پوست فرادید ات پدیدار می شود که سامانه ی احساس را چنان زیر-و-زبر می کند که برای برپایی دوباره ی آن، به ناچار دست به برسازی احساسی نو از چشم اندازی نو می زنی. نوزایش احساس چون دیگر زادن ها، جانکاه و دردناک است؛ چه بسا بس بیشتر، که اینجا احساس ساختارزدایی شده ای را که از بی رحمی ارباب اش (تو) رنجیده شده، دوباره با کوشندگی اربابانه ات برپاکرده ای! احساس در دورنمای خونین یک پوست کنی دگرگون می شود. اگر پنجه داری، بکار گیر تا این پوست کنی کمتر به درازا کشد، تا اوی خونریز کمتر برنجد. پنجه داری؟!
حال، این تو و این رخساره ی ترسناک و آزارنده ی دلبر ات! آیا دوست اش داری؟ آیا دیگربار با این "او" به مهربازی خواهی نشست؟ لمس اش کن! به این سرانگشتان خونین بنگر! آیا دیگر بار لمس اش می کنی؟! آیا بر این توانایی که "او" را جدا از این چهره ی تباهیده، اندیشه کنی؟! آیا می توانی با این لبان بی پوست همان هم-سخنی های شیرین و دل انگیزِ زمان-سپوز را داشته باشی؟! آیا در بَر-اش می گیری و بوسه بر این چهره ی ناچهره می زنی؟! یا آنکه احساس ات، احساسک ات که از دون-مایگی چشمانی لطیف مایه می گیرد، تو را وامی دارد تا از این چشم انداز حقیقی روبرتابی؛ واپس روی و در پی "پوست" و فریبی دیگر شوی؟!

اگر "او"ی دوست را بدین آزمون الک کردی، اگر او را در میان آشفتگی دشهتناک این آزمون "دریافتی" و هنوز دوست اش داری، بدان که به راستی "او" همان "دوست" است؛ بدان که می توانی در آرامش همدمی با او بیارامی و دوستی اش را به "زبان" آوری، با اطمینان، با اُستام و با شکوه! شادمانه جشن گیر و بر این چهره ی خونین پوست-کنده، بوسه ای خون فام زن. به خویش، به نوزاد احساس ات و به اوی دگرگشته ببال. خواهی دید که با گذر از این آزمون، پوستی مهین و نامیرا، پوستی خندان و شادان، پوستی بی رنگ و ناب، پوستی خود-آیی بر چهره ی "او"ی دوست گشته ات زده ای. این است تیمارگری از "او"یی تازه، این است واسازی و نوزایی احساس در زهدان "در-خود-باشندگی". این است پوست دومین!




افزونه برای متن-آوازها: هیچ یک از شعرها از من نیست. همه ترجمه هایی تاویلی از اشعار دیگران اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر