۱۳۸۲ شهریور ۲۷, پنجشنبه

اندیشیدن تارونی ( یا لاسیدن با نور در تاریکی) {بریده از نوشته ی "اصالت در-خود-باشندگی"}

{پاره ی دوم}


تارون، اسمی بی نام است. اسم بی نام، آن سان که بی-نامی می کند، در درون، همیشه *دارنده* ی حقیقت است. اسم نامدار، برعکس، همان حقیقت چیزهاست، حقیقت چیزهایی که باید در پی حقیقت باشند، چراکه "نام" دارند. حقیقت در امر بی-نام زیست می شود.

تارون، پالوده از کام! در تارونی چشم نمی بیند، حس کور. گاه آشنایی با راز. اندیشیدن راز را فراموش کرده ایم، چراکه تاریکی هنوز برای مان رنگی است.


همشیره ی تارونی، تلخی است. با این تفاوت که تاریکی حس و ماده(زمینه ی هستندگی) نیست، تاریکی نا-چیز است. تلخی چشته ای است اثرگذار بر گیرنده های اندامی. تلخی در این گزاره ی همه-گیر، آشنایی نزدیکی با تارون دارد : حقیقت، تلخ است. حقیقت نا-چیزی است پوشیده، که در دم آشکارگی، چشمان تنبل را می خستد. حقیقت در تاریکی پوشیده می ماند تا همچنان آشکارگی اش را برای چشمان برنایی که به تاریکی خوگر شده اند، آماده کند. حقیقت نور است. نوری که در تاریکی می زید. تاریکی با این نور روشن می شود (هایدگر)؛ و در این روشنایی است که می توان با نور، با حقیقت باکره لاسید... تاریکی آبستن مهربازی با نور است. باردار حقیقت. این بارداری خاص، قابله ای خاص می طلبد و آن همانا اندیشه ی درون-آخته ای است که به یمن تیمارداری "بزرگی" به رهایی و وارستگی رسیده؛ آری به لطف پرستاری بانوی درون. لاسیدن با نور در تاریکی یعنی رهایی نور و تاریکی، هردو، از بند رنگ-زنی عقل انسانکی. تاریکی در این رهایی با نفی خود، نور را بر زمینه ای شاد و بی مرض آشکار می کند. اندیشیدن تارون یعنی شکارهنرمندانه ی نور/حقیقت در کرانمندی پرده-دام خِرد.

اندیشه کردن تارون با تاریک-اندیشی های بدبینانی چون کامو ناسانی دارد. اینان از تاریکی رنگ گرفته اند؛ سیاه اند. تاریکی را باید به گونه ای برین، آن سان که بی رنگی اش برآهیخته شود، اندیشه کرد. تاریکی بی رنگ کنام حقیقت است. گذر از رنگ در اندیشه، به فربگی درون بسته است. مُلک قاضیان دادگر و روراست. خرد، در اینجا، بر ترس از امر ناشناخته چیره شده، راز جدی شده را خوشامد می گوید. راز جدی! خرد، تراگذرندگی اش بر استانده های هرکسی را با ارز دادن به امر رازناک و غریب تضمین می کند. خرد، ویرانگری می کند و یکه گی می کند و می آفریند. حقیقت، پوشیدگی اش را جز برای قهرمانان آفریننده، ناپوشیده نمی کند. خرد، با اندیشه کردن تارون، با غلبه بر ترس از جدی گرفتن راز، با گذر از رنگ، با گذر از عقل حسابگر، آرامگاه حقیقت می شود. حقیقت در او می میرد و او را حقیقی می کند.

پس-زمینه ی آسمان-چهر شب، تاریکی است. ماه، ماهتاب، آن زیبا که ما شهریان به نه-دیدن اش خوگرفته ایم، بر این زمینه ی تارون، تابندگی می کند. سفیدی اش نورانی می شود. رنگ اش به بی رنگی می گراید تا بتابد. بدون این پس زمینه، تابندگی ماه، تنها سپیده-افشانی است؛ در این تاریکی است که رنگ، نور می شود. ماهتاب، در کشتگاه تارون آسمان شب، نور می افشاند. در این دم، در قرص کامل، چشمان تنبل و نیرنگ خورده ی رنگ-بین مان با نگریستن به کناره ی دایره ی نور، از منش-بخشی تاریکی به این دایره آگاه می شود. کناره، یک هیچی، پیرامون نور که در پیوند فرخجسته ی تارون با نا-رنگِ نور-شده، تاره-افشانی مهتاب را جشن می گیرد.



تارونی در تارونی: که اندیشیدن اش، راهگاه هر اندریافت نابی است.نااندیشیده ای که باید به زبان بی تای فرد من (نه منِ من، بلکه منِ ما) آهیده شود.

...بی پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر