۱۳۸۲ مهر ۱۱, جمعه

سگ-ساعت چیست؟ (کوتاه درباره ی لحظه ی تنهایی عروسک}


انسانک/عروسک، از طربناک کردن گاهِ خاص خویش غامی است. در اصل باید گفت که او "گاهِ ویژه"ای ندارد که در اختیار اش گیرد و شاد اش کند. او زمان ندارد. زمان او را دارد، زمان، فرماندار حال و هوای اوست. آن سان که شفق و فلق به احساس نزار اش رنگ می زنند، کدر و لاغر اش می کنند؛ آن سان که با غروب، دلگیر می شود؛ با رنگ قرمز، شرمگاه اش آماسیده می شود، با پاییز، عاشق می شود و در بهار خوش-خوشک-بازی می کند... بیشینگان این گونه اند: برده ی زمان ، عنتر تازیانه اش، کنیز شهوت اش و زبون "شدن"های اش. باری! چه راست!: عروسک از آنجا که در "شُدن"ها ، نیروهای هستومند خود را آزاد نکرده، همواره ساکن است و در جای خود، در نقطه، نوسان می کند.او شنا در رود ِ "شدن"، که حقیقت زندگی در بستر همیشه-آبگینه وار اش آشکارگی می کند را بلد نیست. او غرقه نیست، چراکه هنوز در این رودخانه گام ننهاده. او زنده نیست، چرا که هرگز بوی تازگی این زندگی را نیوشیده. او یک مرده ی خشک در-جا-زن ِ نازنین است. انبوهه می گوید:
<<هرچه خشک تر و ساکن تر، مثبت تر. هرچه مرده تر، مفیدتر.>> انبوهه با مکر زنانه اش چه زورق نشینانی را که ساحل-گزین نکرده!

سگ-ساعت، اوج تنهایی عروسک است. عروسک در تنهایی، می میرد (عروس در تنهایی، نخست ناخن صورتی اش را می جود، سپس انگشتان و سپس اندک اندک تمام بدن خود را می خورد، با این کار، با خودنابودگری اش، تنهایی را نابود می کند). تنهایی انسانک را می خورد. تنهایی زهکش خون شیرین زندگی عروسکی است. تنهایی خود را اثبات می کند. در دم تنهایی، انسان به تنهایی سرشتین خود پی می برد، به این حقیقت پی می برد، به اصل فردانیت (Principium Individuationis). چگونه می توان آشکاری این حقیقت را تاب آورد، درحالی که دمی، تنها دمی پیش از این، خود را با-همراه می انگاشتیم؟ دارنده ی همدمانی و هم نشینانی و یارانی و دوستانی!؟ تردید بزرگ اینجا به انتظار نشسته. یا این دم، دمِ نفرین شده ای است که حضور راستین دوستان راست را بر تو، ناراست وامی نمایاند؛ یا آن همراهان دروغین بوده اند و این دم، راستگوست و البته نیش زن. داوری با خودمان! اگر توانایی بودن و اندیشیدن آن لحظه را داریم، بی شک حقیقت را خواهیم یافت. دم با-خود-بودگی، دم روراستی با خویش ، دم داوری های سره. منگنه ی وجدان و ناخودآگاه. فشار اِگو (Ego) بر من (Self). اما بد آن که این دم راست، دوام ندارد؛ و خواهی نخواهی کسی حاضر می شود و مرغ تنهایی پر می زند. از آنجا که رویداد " لحظه ی تنهایی" در بی شمار لحظات باهمی گم می شود، اندیشه کردن و واکاوی اش دشوار است؛ و چه بسا از این بیشتر، یعنی فراموش می شود. این سان گاه بازآیی اش، گاهی منفی است که پیوستار لحظات خوش زندگی باهمی، پره می کتد. پس تنهایی بد است... (تحلیل بیشتر تنهایی باشد برای نوشته ی "اصالت در-خود-باشندگی")

سگ-ساعت، ساعت تنهایی است. ساعت ملعون و ناخوانده ی زندگی هرروزه گی. ساعتی که باید از آن فرار کرد. ساعتی که ساریِ رایج ترین مرض انبوهگی است: افسردگی. پارس سگ-ساعت، رانه ی "دیگرخواهی" عروسک است. او هیچ گاه به اندرونه ی نابِ "دیگرخواهی" {دیگرخواهی از سر همدردی}دست نمی یابد. او با سگ بازی اش، ناخودخواسته، همیشه خود را به سگ-ساعت می سپارد. او همیشه تنهاست و غمگین. و انبوهگی انبوهه با هوچی گری ها و داد-و-وقال اش، با رنگارنگ کردن پیرامون پوچ او، او را می فریبد، سنگینی رنج تنهایی را برای او کم می کند. اخخخ! افیونی به نام انبوهه!

پس سگ-ساعت از فاکت های زندگی عروسک است.


برای درخودباشندگان چه؟ تنهایی، ساعت خودخواسته، ساعت خلوت و آفرینش است. ساعت زندگی و داوری است. نزد او سگ-ساعت معنا ندارد، یا شاید بتوان گفت، او سگ را رام کرده تا نگهبان گلستان تنهایی اش باشد! درخودباشنده هماره به اصل فردانیت، به تنهایی خویش آگاه است و با این آگاهی، بر ستون پایدار درخودباشندگی که با ملات اندیشه برپا شده، ارتباط سنجیده ای را با جهان و پیرامونیان برقرار می کند که در آن تنهایی منفی نیست. یک ارتباط اصیل که البته در زندگی انبوهگی، بیشتر، به گونه ای بیماری می ماند... و کیست که گاه و بیگاه، با تصدیق کوچکی اش دربرابر زندگی ِ بی-سگ این بیماران، رشک نبرد!!!


افزونه:
زین پس به جای انسانک، می گوییم: عروسک! چرا که عروسک، دوپهلوست و گزندگی اش بیشتر: هم زنانگی دارد و هم "ک" تحقیر! عروسک همان انسان مدرن است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر