۱۳۸۲ مهر ۱۲, شنبه

*ازاین مرتع،آهوانه بگریز
که آغل خوکان است آنچه فردوسش می نُمایند
دل به چه خوش داشته ای؟

که مرکب رهوارت در زیر است و کلاه آفتابگیرت بر سر؟
مگر ندانستی
که بی مرکب و کلاهت به آن تیره جاودان خواهند سپرد؟
مگر ندانستی؟
چون شترانت ،تشنه ماندن آموختند
و به غدیری دیگر- ده روز راهی در پیش – نویدت دادند.
چه غدیری ای دوست؟
که برای ماندگان طریقی نیست تا غدیری باشد.

اگر طاغی نیستی ساقی نیز نباش
اگر قفس نمی شکنی،عبث آوازخوان چنین باغی نباش
سر به بهانه ای در این گنداب فرو مکن
و به تعفن این مرداب خو مکن

دراعه زُهد مزورانه از دوش انداز
خویشتن به جوش انداز

از این مرتع،آهوانه بگریز
که آنچه فردوسش می نُمایند،آغل خوکان است نه منزلگاه نیکان.
*غزلداستانهای سال بد- نادر ابراهیمی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر