۱۳۸۲ آبان ۳, شنبه

{آ}واخ آرایی (یا واج آرایی خخخ) An unmannerly-love-poem


- خُجیر-پستان خنک ات را به گرمای لبِ خوشیده ام، خَشانیدم تا که بسا خیسی خوشگوارِ خویِ کام-خیز ات را بنوشم ؛ اماخون فشانی خونگرم خشینه-خال زیبای ات، بر بوسه ی خشته ام به خونخواری، خشک ریشی خونین نشاند...

- {سخت-خوان}... خشانیده-آخشیج خشنگ ام را از خشنخانه ی خشکیده اش برآهیختم، تا در خشکنای خفرگ ات بخلایم. آوخ که خفیدن ات گرفت و خوشی خنک جان ام را خفه کردی...

- خیزیدم و خندنده-خدنگا-چوک ِ خشن ام را به خارشی خوییدم که بسا خوفناک در گلِ خارنمای خُل-انگیز ات خوش-خرامی کند. آوخ که خانمان خمار خورشگر ات به خنیای خواهرانه ی شیخِ خداگای خداترس خاطرپریش، سخت خسبیده بود...

اخخخ براین خام سری خشوک بی خنج
خهی بر "خ"

با همیاریِ "سعید.ی"


افزونه:
"خ-نامه برای بی سوادان: از فرهنگ معین"
خُجیر: پسندیده، زیبا و خوشگل
خنک: در اینجا به معنای تروتازه و مطبوع
خوشیده: خشکیده
خشانیدن: به دندان خاییدن
خوی: عرق
خونگرم: در اینجا به معنای مهربان و با محبت
خشینه: سیاه رنگ
خَشته: بی چیز و بینوا
خشک ریش: خشکی ای که بر روی زخم بسته شود
آخشیج: عنصر، Used as a metaphor here
خَشَنگ: کچل
خشنخانه: خانه ای از نی. Used as a metaphor here
برآهیختن: بیرون کشیدن
خشکنای: حلقوم
خَفرَگ: گَنده و پلید
خلاییدن: فروبردن
خفیدن:عطسه زدن
خنک جان: دراینجا به معنای بی عشق
خام سری: هرز اندیشی
خَشوک: حرامزاده
خنج: سود
خهی: زهی، مرحبا



۱ نظر:

  1. :)) بابت لطف و محبتی که کردی و خ نامه ی دهخدا رو نوشتی تا ما بی سوادان بفهمیم که واقعا متنی نوشتی و دکمه های اطراف خ کیبورد رو همینطوری نفشرده ای بسیار متشکرم! هرچند این مغز مشکوک شده ی من داشت فکر میکرد این واژآرایی ها رمزی، کدی، معنی ای، نمادی، کلید حقیقتی، چیزی هستند :-ا

    پاسخحذف