۱۳۸۲ آبان ۲۹, پنجشنبه

کمی درباره ی Parabol {تَن در نوشتار Tool}


Parabol

چه آشنا و چه گستاخ
چه توان فرسا و چه سخت
{سختی اش آشناست}
{گستاخی اش آشنا می کند}
دربرگرفتن اش
اینجا، حقیقت در بر ات می گیرد
حقیقت اینجا پیراگیرندگی می کند
این تن، دربر ام می گیرد
گشوده در بر ام می گیرد
چشمانی برگشوده و امیدوار
چشمانی که آرزومندی را می آهند
{تن در حقیقت اش فرای ام می گیرد}

لحظه ای گران! لحظه ای ابدی!
جاودانه باز اش می خوانم... {به یاد در-آن-بودگی اش ابدی می شوم}
اینجا-هستن را گزیده ایم. بشکیب... به درون این پیراگیرندگی آی
تن می دارد ام، می دارد ام و هش ام می دارد که تنها نیستم
تن جاودانه ام می کند،
در همباشی با "تن"، رنج یکسر پندار است...

....... ....... .......



Parabol را شاید بتوان فلسفی ترین تصنیف Lateralus دانست، در آن از "تن" (Body)، پیراگیرندگی (Embracing) و "او" (The one)،از برگشودگی و شکیبایی و لحظه ی ابدی سخن می رود.

شاید Body همان عروسک لِه شده ای باشد که در نماآهنگ کالبدشکافی می شود؛ و شاید منظور از Body ، تن و پیکر کالبدشکاف باشد که سرانجام در روشنی هشیار همباشی "چشم ِ Tool" بی-خود و شوریده می شود، به فنا می رسد و در جشن گسترش چشم ها انبازی می کند و به هیچی-همه گی می رسد. ما به امکان دوم می پردازیم و باقی را به ذهن پخته ی Tool-باز وامی گذاریم. شاید Body هیچ یک از اینها نباشد! همین بس که کمی بازی کرده ایم! خوانش ما، مانند هر خوانش دیگر، تجاوزی به متن است؛ تجاوزی جانانه که نیروهای بازیگوش نظام متن را در شور پسا-اُرگاسمی گایشِ خوانش، آزاد می کند؛ که با بازی با دلالت، متن را تازه کند. پس بیایید تا کمی با هیولای نوشتار Parabol بازی کنیم! هان؟!

Parabol را باید با Parabola هم-خوانی کرد. در نماآهنگ Jones، مردان ِ Tool ی (؟!) پس از بریدن سیب و آشکارگری Parabola در گوشت سیب، دایره ای از استفراغ گُه-سان می سازند، دایره ای که به دست "تن" {البته با خوانش نخست} به parabola بدل می شود.

Body را به تن بازگردانده ام. Tool-خوانان می دانند که نماآهنگ های tool تکیه های بسیاری بر نمایش اندامگان، پیکره، گوشت و رگ و خون و احشام اندرونی بدن دارد (خاصه در Schism و parabola). اما چرا؟ Cuz this is weirdo? نه!



تن وجود دارد! ما در تن زندگی می کنیم. ما با شناخت خاصی که از تن خود داریم، برونگی ها را می شناسیم. هراندازه در شناخت تن همچون جایگاه زیندگی (نه هستندگی) بیشتر بیاندیشیم، هر چه که بیشتر بر زندگی در تن چیره شویم و تن را همچون زیستگاه پیشا-هستی-داری به انگار کشیم، در شناخت زیست-گاه و هست-گاه پیش تر رفته ایم. پدیدار برونگی ها آن سان که جدا از این تن نگریسته شوند، اندریافت می شوند. "تن" زیستگاه هستنده ای است که بر آن چیره می شود. زیستن در زیستگاه پیش درآمدِ هستن در هستندگی است. شناخت تن، پیش درآمد هست کردن بی-تنی است. هستنده با زیستن تن، با چیره شدن بر خون و پوست، ایده ی بی-تنی را تناورده (متجسم) می کند.

So familiar and overwhelmingly warm
This one, this form I hold now

چه چیزی در این آشنایی می کند؟ چه چیزی است که گستاخ و راسخ بر آشنایی اش با "بود" ما ابرام می کند؟ چیست که می تواند همهنگام با این گستاخی، شور مهربانی بیانگیزد؟ این "تن" که چنین گستاخ(!) دربر اش گرفته ام! حقیقت در همین گستاخی پرمهر نهانگی می کند. حقیقت همین"دربرگرفتگی" است. حقیقت به آغوش کشیدن "او" در گستاخی زبر و خوشیده ی "تن" ِ دربرگیر، اصالت می دهد. کمین گاه حقیقت پیراگیرندگی نهان و ناشناختنی حقیقت است. "تن" کوره-راهی است به این کمین گاه! شاید برسد، شاید هم نه! چه باک! مهم راهسپاری هستنده است...

Choosing to be here right now. Hold on, stay inside

اینجا باید درنگ کرد. اینجا باید سکنا گزید. زیستن در اینجا اصیل است. چون:

This body holding me, reminding me that I am not alone in
This body makes me feel eternal. All this pain is an illusion

چون اینجا "تن" ما را پیراگرفته و در این حال، با حسیدن ما، با بساوش تنانه ترین تنانگی های مان، در دلزدگی تنهایی مان، به واسطه ی همباشی با حقیقتِ تناورده شده در پیراگیرندگی، شکوفه ی درخشانی از "چشم" های آرزومند می شکوفاند. ما در این شکوفایی جاودانگی می یابیم. شکوفندگی مان، تازه سرآغاز هستندگی مان است. فنای زیست-گاه، زایگر هستندگی است.

در همباشی با "تن"، رنج یکسر پندار است... در هیچی-همگی جشن گسترش چشم ها، رنج نیست می شود...

------------>





۲ نظر:

  1. کلیدهایی از شوپنهاور برای باز کردن قفل آهنگ Parabola از تول:

    «جسم (بدن) من و اراده ام یکی هستند، ... جسم من عینیت ِ اراده ی من است؛ ... گذشته از آنکه جسم من تصور من است، این جسم همچنان اراده ی من نیز هست.»
    {جهان همچون اراده و تصور / آرتور شوپ...نهاور / ص 119}

    «چیزی در آگاهی ِ همه کس هست که تصور جسم (بدن) خودش را از همه ی تصورات دیگری که از جهات دیگر کاملا به آن شبیه اند متمایز می سازد. این یعنی که، جسم به شیوه ای کاملا جداگانه، ذاتا متفاوت، در آگاهی واقع میشود، که با لفظ «اراده» به آن اشاره میکنیم.»
    {جهان همچون اراده و تصور / آرتور شوپنهاور / ص 121}

    «دندانها، مری و مجاری روده ای، گرسنگی ِ عینیت یافته اند؛ اندام های تناسلی تکانه ی جنسی ِ عینیت یافته اند؛ دستان حریص و پاهای چالاک نماینده ی کوشش های غیر مستقیم اراده ای هستند که باز می نمایانند. درست همانگونه که قالب کلی بشر، نماینده ی اراده کلی بشر است. ساختمان بدنی فرد نیز، که از این رو در کل و در تمامی اجزایش متشخص و مملو از معنی است. نماینده ی اراده ای است که اختصاصا تناسب یافته، و این یعنی شخصیت ِ فرد.»
    {جهان همچون اراده و تصور / آرتور شوپنهاور / ص 126}

    پاسخحذف
  2. این هم برگردانی آزاد از من:


    چه آشنا و چه صمیمی
    این وضعیت «هـَـستومـَـندی» {دازاین} من است که در آنم
    این «بدن»، این «حقیقت» موجود، در «اینجا» و «اکنون» دربـَـرم میگیرد
    ......این وضعیت «هـَـستومـَـندی» {دازاین} من است که در آنم
    با چشمانی «فرانـِـگر» و امیدوار
    چشمانی «فرانـِـگر» و سخت امیدوار

    به عریانگی به یاد می آوریم آنچه پیش از این لحظه ی گران رخ داد
    گــزیــدیــم کـه «اکـنـون-ایـنـجـا» باشـیـم. بــِـپــای و در خـویـش بـمـان
    این «بدن» مرا می دارد و به یادم می آورد که در درون خویش تـنـها نـیـســتـم
    این «بدن» مرا وا می دارد که جاودانگی را احساس کنم
    این «بدن» به یادم می آورد که این «رنج» ها، «پنداری» بیش نیستند.

    پاسخحذف