۱۳۸۲ دی ۱۶, سه‌شنبه

من بارها و بارها خودکشی کرده ام،من خودم را به فجیع ترین حالات کشته ام،من روحم را مُثله کرده ام،من رگ احساس زده ام،من پیکر منطق بر دار کرده ام،من خودسوزی کرده ام،من دیوانه شده ام،من تا مرز جنون پیش رفته ام،من مرز جنون را نیافته ام،من به دنبال مرز جنون نگشته ام،من هیچ مرزی را به رسمیت نشناخته ام.
من بارها گریسته ام،من تنها و صمیمانه گریستن را آموخته ام،من از گریستن خجالت نکشیده ام،من بیصدا گریسته ام،من آنچنان بلند گریسته ام که همسایه مان از خواب پریده است،من در هنگام گریه شانه هایم لرزیده است ،من هنگام گریستن مچاله شده ام،من هنگامی گریسته ام که همه می خندیدند،من هنگامی نَگریسته ام که همه گریه می کرده اند،من در یک واگن قطار که خالی بود گریسته ام،من در یک اتوبوس که آهنگ شاد می نواخت گریسته ام،من در آوای چَگور آن پیرمرد صدای گریه خود را شنیده ام،من در آن زخمه ها که بر ساز می خورد طنین هق هق خود را یافته ام،من اما هیچوقت بر مرده ای نگریسته ام بخاطر مرگش،من اما بر زندگان بسیاری گریسته ام.
من خندیده ام،من بلند خندیده ام،من بد خندیده ام،من بی خیال خندیده ام،من زهر خند زده ام،من نیشخند زده ام،من پوزخند زده ام،من در دل یک سوگواری خندیده ام،من به خودم خندیده ام،به حماقتهایم خندیده ام،من به دیگران خندیده ام،من به حماقتهاشان خندیده ام،من به انسان خندیده ام،من به دنیا خندیده ام،من به خدا خندیده ام،من به بودن خندیده ام،من بی دلیل خندیده ام،من برای اینکه دیگران بخندند خندیده ام،من برای اینکه دیگران بگریند خندیده ام،من برای اینکه دیگران ببینند خندیده ام،من برای اینکه دیگران نفهمند خندیده ام.
من فریاد زده ام،من در جاهایی فریاد زده ام که می گفتند باید سکوت کرد،من در جاهایی فریاد نزدم که همه نعره سر داده اند،من در جاهایی فریاد زده ام که فریاد نشانه عصبیت بوده،من در جاهایی فریاد زده ام که سکوت خیانت بوده،من در جاهایی فریاد زده ام که بسیاری خواب بوده اند،من در جاهایی خوابیده ام که بسیاری فریاد زده اند،من در درون فریاد زده ام،من پنجه بر دیوار روح ساییده ام،من سر بر دیواره قلب کوفته ام،من زخمی شده ام،من خونریزی داشته ام،من در جاهایی زخمی شده ام که بقیه برای درمان می روند،من در شفاخانه انبوهه زخمی شده ام،من در بستر نرم انبوهگی خراش برداشته ام،من مُسَکِن هرزگی خورده ام و سر درد گرفته ام،من اما در سلاخ خانه انبوهه شفا یافته ام،من آنجا که آنها دق می کنند و می میرند سر دردم آرام گرفته است.
من جاه طلب بوده ام،من خودخواه بوده ام،من مغرور بوده ام،من سرسخت بو ده ام،من لجوج بوده ام،من اشتباه کرده ام،من خطا رفته ام،من نادرست قضاوت کرده ام،من نادرست قضاوت شده ام،من اما انسان بوده ام،من به چارچوب فکری خویش پایبند بوده ام،من اندیشیده ام،من نشخوار نکرده ام،من احمق نبوده ام،من کوتوله نمانده ام،من درجا نزده ام،من میان گله بوده ام،من اما با گله نبوده ام،من عادت را نفی کرده ام،من عادت را پس زده ام،من رفته ام،من ساکن نبوده ام،من مرداب نبوده ام،من اما بارها به مرداب ریخته ام،من اما باز جاری شده ام،من رفته ام،من رسیده ام،من نرسیده ام،من نتوانسته ام که برسم،من نخواسته ام که برسم.
من در رنج آفریده شده ام،من جایی خواندم که نوشته بود مرا در رنج آفریده ،من اما قبل از آن هم حس کرده بودم این را،من زندگی را زیبا نیافته ام،من زندگی را زشت ننگاشته ام،من آنرا هیچ یافته ام اما پوچ نه! من می دانم که هیچ همچون پوچ عالی نیست.
من همیشه اینجا بوده ام،من همیشه از پشت این قاب نگاه دنیا را دیده ام،من تمام سنگینی وجودم را پشت دو چشم یافته ام،من اما من را ادراک کرده ام،من بسوی خویشتن خویش گام برداشته ام.
من اندیشیده ام پس لابد بوده ام، من، من نبوده ام پس اندیشیده ام، من برای بوده شدن اندیشیده ام ،من برای من شدن اندیشیده ام،من برای من شدن من را نفی کرده ام،من بودنم بدون اندیشیدن معنا ندارد،من اندیشه ام متضمن بودنم است. ،من آنگاه که نیاندیشیده ام نبوده ام.من برای پیوستن به ابدیت اندیشیده ام.من ابدیت را در اندیشیدن یافته ام.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر