۱۳۸۲ بهمن ۷, سه‌شنبه

زهدان وقیح

Zhakaasophized lyric from Mourning Beloveth




در بیداد ابژه‌ی لاهوتی
زالوی خستگی می‌خندد،
آویزان از رگ ذهن افسرده،
خشکیده

در بیداد ابژه‌ی لاهوتی
احساس شورانگیز در هرزه‌گردی همیشگی‌اش گم گشته

در بیداد ابژه‌ی لاهوتی
در واماندگی درد رویای هزارتوی بی‌ماری
منگ از رایحه‌ی بهشت خودساخته،
رنگ آن مرمرین‌یادمان‌ پریده‌رنگ
در بازتاب سرد نقاب عروسک،
در آبگینه جان می‌گیرد

...ژکیدن‌های دل‌انگیز تنهایی بر این بازتاب می‌خندند

زهدان وقیح از فراموشی گفت
از رخشاهاله‌ای که در آبگینه‌ی آن فصل زلال، به فرانماترین تصویر پرورده شد
و از داستان سقوط عقل
که بر آبشار فرارونگی ‌خراشید
تا که تابندگی اندیشه را در تیرگی‌اش غرق کند
اما...
فروریخت
تا که دیگربارهمنشین آن گریزنده،
تا هم‌داستان آن خیرگی شود

فراسو،
هیچ...
تاره‌دیوارِ بلند سکوتی است،
خراشیده از ضجه‌ی ماه‌زدگان
و ما نشسته بر سایه‌اش
مای بی‌ماه
مای بی‌تارون
محروم از پاکی آن قدرت
یاد سپید‌-اش را بر پلک‌های رویای‌ نمورمان آویخته‌ایم
چونان زخمی خسته که در نواز تیمارگر آرام می‌گیرد ،
از سنگینی‌اش کام می‌گیریم

در هلهله‌ی عروسکان
در کری انبوهه از آن "فریاد"
در نبرد "بیداری" و "شکنجه"
ترشیده‌-ساعات خستگی به خواب می‌روند


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر