۱۳۸۲ بهمن ۲۶, یکشنبه

خودخواهی { من، تو و خود}



... معصومیت گل‌سرخ در چشمه‌ی دیانا افسرده شده ...



دوستی نوجوانان، دوستی زنان با هم، نخستین دوستی‌ها با جنس مخالف، همگی بچه‌گانه‌ اند. هدف از رابطه در این دوستی‌ها، درک شدن، تنهانماندن (کسی را داشتن!)، هم‌پایی در وراجی، تفاخر (در فنچ‌بازی)، و در نهایت خوش بودن است. پیوند در این نوع رابطه زودجوش است. دو طرف انرژی کمی را صرف شناخت آلیاژ یکدیگر می‌کنند و به لبخند، تلفن و گردش آخر هفته بسنده می‌کنند. پیوند نرم است و شعله‌ی جوشکاری چه رنگی است؟ آفرین! صورتی. سخت‌گیری{ واژه‌ای که اغلب بد فهمیده می‌شود و تا فهم نشود، دوستی فهمیده نشده}، در این نوع دوستی بی‌معناست، و اگر هرازچندگاه، یک طرف رابطه (به مثل، زنی در دوستی زن با زن) قصد محکم‌کردن پیوند را داشته باشد، (به‌مثل، بخواهد تا دوستی را فراتر از باهمی‌های پرسروصدا و غیبت و رقص کند) محکوم به جدایی می‌شود... افراد به سادگی باهم گرم می‌گیرند، اغلب رابطه‌ها در جمع‌های چندنفره (که افراد در آن چندان نیازی به صداقت، شخصیت و جدیت ندارند) شکل می‌گیرد و در دوستی پاک و معصوم(؟) هم درمی‌جوشند. در کل، فضای این دوستی، فضایی نوجوانانه (در معنای ژکانیده‌ی کلمه است) است: شلوغ ، رنگارنگ، روزانه، پرخنده، پر از چرندگویی و خالی از گفتگو... "لذت" و با کمی کلی-بینی، "لذت حسی" {اشتباه نکنید،غیبت و ریسه هم لذت حسی دارند} شالوده‌ی این دوستی است.

بیان زیسته...

<< دوستی، عین خودخواهی است>>
- هاه؟!!! بوی فتنه‌‌انگیزی می‌آید! تحقیر عزیزترین فضیلت آدمی!!!
- هرگز! تا زمانی که خودخواهی در واژه‌نامه‌ی شما، در معنای عوامانه‌اش که به‌تمام منفی است، محدود بماند، حکم شما مبنی بر فتنه‌گری آن نهاده درست است.
- پس بگویید خودخواهی چه چیز مثبتی می‌تواند باشد آقا!؟

ارسطو در اخلاق نیکوماخوس، با تعریف خاص خود از خودخواهی (حب نفس/ Self-Loving) و بیان ناسانی آن با خودپرستی (کبر / Egoism)خاستگاه دوستی را خودخواهی می‌داند. به گمان ارسطو، ما، دوست را می‌خواهیم چون می‌خواهیم به او محبت کنیم، و هدف از این محبت حصول پاداش عمل نیک‌ماست (البته نه پاداش اخروی، آرامش نفس و خرسندی وجدان)! پس دوستی، خودخواهی است؛ چرا که ما می‌خواهیم با ابراز دوستی به دوست، از اجر فعل نیک‌مان بهره‌مند شویم. روشن است که این خودخواهی، با خودپرستی که در آن جهان "من" محور است و هدف از دوستی استفاده از دوست و رابطه در راستای خودکامگی و سودخواهی است، تفاوت دارد. جلوتر، ارسطو با بسط دامنه‌ی "خود" (که خودخواهی بر معنای آن فهم می‌شود)، دوست را پاره‌ای از خود می‌داند و دوستی را درهم-روی و درهم‌تنیدگی دنیاهای دوسوی دوستی تعریف می‌کند. گرچه که تعریف ما از "خود" باتکیه بر "خود" بسط‌یافته‌ی ارسطویی، آغاز می‌شود، اما بسنده‌کردن به تعریف ارسطویی از خودخواهی ، چندان به‌کار ما که می‌خواهیم "خود" را آن‌گونه که خودگردان و والا و ظریف است، شناخت کنیم، نمی‌آید.

خودخواهی، یعنی خواستن خویش. خواستن یعنی میل-کردن، اراده‌کردن، نیازداشتن و طلبیدن. خودخواهی را بیشتر به خاطر جنبه‌ی "خودخواهانه‌"اش، منفی درنظر می‌گیرند! خودخواهی منفی خصیصه‌ای است انبوهگی که در آن فرد تنها پروای جانب خود را دارد و با "دیگران" را با دیدی شئ‌وار رابطه دارد؛ چیزی مثل فردگرایی سطحی و خودمحور در مرام بورژوایی. آیا خودخواهی محدود به همین معنای خودمحورانه است؟! پاسخ را باید از پدرومادر ، از رمان و از خانم معلم مهربان پرسید که معده‌ی معنا-گوارمان را تنبل کرده‌اند.
خودخواهی نیرومندترین رانه‌ی زندگی است. زهدان قدرت! زندگی یعنی خودخواهی! هستن، در اصل یعنی خودخواستن، ازآنِ خود-بودن و خودساختنی که خود، خودخواستن است. دیگرخواهانه‌ترین اصطلاح‌هایی که آزین دفتر خاطرات پاک‌ترین عشق‌بازان است، همه ریشه در خودخواهی دارند: نوع-دوستی، رحمانیت، ایثار، فداکاری، برای-تو-بودن، تو=هستی من، با-تو-بودن و ... . به گمان من، تنها با درک روشنی از خودخواهی و بستگی‌اش با دوستی است که می‌توان ارزمندی سازوار و بی‌تناقض چنان خصلت‌هایی را زیست کرد.

- بس‌! برو سر اصل مطلب!

دوستی رابطه‌ای است که در آن یک "دیگری" به واسطه‌ی خودخواهی "من" به شدت،با سخت‌گیری وارد دنیای "من" می‌شود. "من" از آن‌جا که خویشتن-دار است، خود را ارزمند می‌داند، "تو" را به سختی می‌پذیرد. این سختی و سخت‌گیری که زین پیش از آن گفتیم یعنی چه؟ یعنی پذیرفتن شدید "تو"، آن‌چنان که هستی؛ به زبان ساده تر، "من" می‌کوشد تا "تو"را آن‌چنان که برای‌خود-ات هستی، بپذیرد. این عین خودخواهی است. چون "خود"، محدود به "من" نیست، "تو"ی دوست هم "خود"ی. "من" سختی می‌کشد، خودخواسته و خودخواهانه سختی می‌کشد تا "من" را آماده‌ی حضور "تو" گرداند. تا "خود" را آماده‌ی حضور "خود" کند. سخت‌گیری دوسویه است. آیا "تو"، نزد خود، "من"ی دیگر نیست که در تلاش پذیرفتن "تو"ی دیگر-اش سختی می‌کشد؟ این عین گفتگوست.
در دوستی، وجود تو برای من هاژه (مسئله) می‌شود. تویی که به درون من کشیده شده، پاره‌ای از وجود موجودیت من شده. "تو"ی درونیده‌شده، "خود" ِ "من" است. از سوی دیگر، "من"ِ درونیده شده از سوی تو، "خود"ِ توست. دوستی، گوارش "خودخواهی" در "تو-من-بودگی" است. باز هم به زبان ساده‌تر، در دوستی، من وتو یکی می‌شوند، نه از نظر روان و روح و سلیقه و بینش، بلکه از نظر زیست‌جهان اگزیستانسیال. هم-پروا، هم-هست، هم-درد و هم-باش. در نیمه-دوستی که پیش‌تر از این نوشته از آن حرف زدیم، این دوسویه‌گی، این سخت‌گیری‌ها و این ایثار (در معنای تارکوفسکی‌ای کلمه)، وجود ندارد. از این رو، "من" و "تو"یی که خودخواهی را درنیافته‌اند و به "خود-بودگی" نرسیده‌اند، در تردیدی بدبینانه، اسفناک و افسراننده با هم خوشی می‌کنندد و در نزدیکی‌شان، بس از هم دور-اند.

<<"خود"، "من"تنها نیست! "تو"ی تنها هم نیست. "خود"، "من"ِ با "تو"ست. دوستی در معنای عمیق واژه، با-هم-هستن "خود"خواهانه‌ی ما ست.>>

دوستی، باهم‌باشیدنی است که در آن "تو" در منی. "من" بی "تو" وجود ندارد. این با چرندیاتی که از کمال‌یابی "من" در دوستی و کامل شدن می‌گویند، تفاوت دارد { معنای واژه‌ی کمال را به روحانیان و عارفان و ازمابهترانی که مهربان‌شان می‌دانید، می‌سپاریم }؛ در حقیقت، در دوستی، "من" بی "تو" وجود ندارد. دوستی اگر دوستی باشد، جاودانه زیست می‌شود و از این رو مرگ"تو" همزمان است با مرگ "من" {امیدوارم که این جملات شمارا به یاد تعهد زناشویی و وفاداری عشاق و ازاینجور زن-وری‌ها که بوی ترس می‌دهند و از خودخواهی پنهانی رنج می‌برند، نیاندازد!}

درک این‌چنین ِ دوستی و خودخواهی، پیش‌درآمدی است برای رویارویی با دیگرپرسمان‌هایی که رابطه را می‌هستانند: تردید در رابطه، تعریف دو مفهوم انتظار و چشم‌داشت در دوستی و همچنین اندیشیدن به ذات تنهایی! بگذارید در کمال خودخواهی دست‌کم برای این آخری، سرنامه‌ای نهاده‌وار بیاورم:

On Loneliness (-) بی‌کسی، حالت بیخودِ بی-خودی است، که در آن نبود "دوستی" اثبات می‌شود! تنها در در-خود-باشندگی و پذیرایی از وجود "تو"ست که بی‌کسی نا-بود می‌شود.
On Solitude (+) انتظار، پذیرش تنهایی برای پیوند بی‌چشم‌داشت "من" و"تو"ست. رابطه، آن‌سان که درست اندیشیده شود، چیزی جز تنهایی "من" و "تو" در هستن یکه‌ی "خود" نیست. اندیشنده همیشه تنهاست.


افزونه:
نخست می‌خواستم تا از تردید در دوستی بنویسم، اما دیدم که این کار پیش از اندیشه‌کردن سه‌سویگانه‌ی"من" و "تو" و "خود" و بستگی "خود" و دوستی ناممکن است؛ پس درباره‌ی "خود" و‌ خودخواهی در دوستی نوشتم. به گمان من، خودخواهی، آن‌گونه که در این نوشته با آشکارگری "خود"، بیان شد، باشنده‌ی بایسته‌ی هر رابطه است. پالودن رابطه (از هرروزه‌ترین نیمه-دوستی گرفته تا عمیق‌ترین عشق)، از خودخواهی، البته عملی است نیک، انسانی، دیگرخواهانه، بزرگوارانه، خداپسندانه و البته ساده‌انگارانه، راحت‌طلبانه و برخاسته از ول-انگاری در اندیشیدن رابطه {وشاید ترس از روبرو شدن با حقیقت!}.
در روبروشدن اصیل ما با دیگربوده‌گی، در پاسداشت "من" در پیوند درست با "تو" {یعنی در تیمار از "تو"} ، در پذیرفتن (و همهنگام جدی‌گرفتن} وجود "خود" و در شکوهیدن دوستی است که رابطه هست می‌شود!


برای ا.و

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر