۱۳۸۲ اسفند ۱, جمعه

مهستی تردید



نهمین نیلوفر نهُ‌روزه را به کف گرفت، پرپر-اش کرد و به باد-اش داد. خندید و به سوی دریاچه‌ی نیلوفرینه دوید...


1.
تردید پسامد سوداندیشی "من" در دوستی است. تردید یعنی گزاف‌کاری در از-آنِ-خود-ساختنِ دنیای "تو". تردید ثمره‌ی تلاش برای زدودن تفاوت‌ها و دیگر-بودگی‌هایی است که با بودن‌شان دوستی تازه می‌ماند، "خود" جوان می‌شود. در تردید، "من" از حرص و ترس باد می‌کند. "من"ِ بادکرده، به بهانه‌ی لاغری "نو" (لاغری نسبت به چاقی "من" )، "تو" را از "خود" بیرون می‌کند؛ "من" بی‌خبر از چاقی، با تردید، از دوری "تو" می‌رنجد؛ و چون دیگر "تو"یی در "خود" وجود ندارد، "من"، بی‌خود می‌شود. "من"ِ چاق، حس بی‌کسی‌اش را تا زمانی که "تو"یی دیگر، "تو"یی چاق‌تر بیاید، برای "خود"ِ کاذب‌اش نگه می‌دارد.

<<پس از تردید، نباید به پیوندی نو امید بست! چون تردید "خود"(خانه‌ی "من" و "تو") را ویران کرده...>>

اما آیا رابطه‌ای تهی از تردید وجود دارد؟

2.
تردید، "خود"کشی است.
اما...
نخستین نگاه‌ها، نخستین واژه‌ها، نخستین رازگشایی‌ها و لمس‌ها، همه در هاله‌ای از تردید قرارگرفته‌اند. تردید، خودویرانگری است، خودکشی است و هم‌اندازه‌ی خودکشی، خطرگرانه، آستانه‌ای. تردید، بایسته‌ی یک هستن اصیل است؛ اما هرگز پرشکوه نیست. شکوه را باید در پسامد این تردید انتظار کرد. گفتیم که "من" بی "تو" وجود ندارد؛ ازاین‌رو در تردید، در خودکشی، "من" خواه‌نا‌خواه در پی "من"ی نوست. در زهدان تردید، خود می‌میرد، اما "من"ی نو زاده می‌شود. مردن و زادن، پویه‌های زندگی‌بخش زندگی‌اند، از این رو، در فضای تردیدآمیز، هستندگانی بسیاری هست می‌شوند {که بسا از سر نوزادی، گزنده‌اند}. تردید، بیانگرتوجه مفرط "من" به "تو"ست {چونان‌که نفرت نیز چنین است}، این‌سان، تردید کور نیست! تردید، ژرف می‌کند. گیریم که در این ژرف‌شدن، "خود"ی بمیرد، "من" ژرف شده، "تو"یی ژرف‌تر خواهد ساخت/یافت: رابطه همیشه خواهد بود. تردیدی که به ژرفانیدن رابطه راه نبرد، نشانه‌ی زبونی "من" است در پاسداشت "تو" در حضور "خود". تردید، انگیختاری‌ است برای اندیشه‌کردن رابطه، سنج آن و فرورفتن هرچه‌بیشتر در آن. بی تردید، رابطه پیر و پلاسیده می‌شود.

خودخواسته، دو نگرگاه ناسانِ بالا را آورده‌ام. چرا که تردید را نمی‌توان نهشت{ ونیز نوشت}. همین بس که نشان دهیم حتا با فروبسته‌کردن و تحدید خشک رابطه/دوستی، باشندگان این باشگاه، چنان گشتاور‌-اند که نمی‌توان با تعریف و تحلیل به بندشان کشید. {همین بس که کمی با هم بازی کنیم! ها؟!}

ما باید رشک بریم:
زمانی که بوی تازه‌گی ِ باورداشته‌های بزرگانی که ایمان و عشق‌شان را بر شالوده‌ی "تردید" بنا نهاده‌اند می بوییم(کی‌یرکه‌گور)؛
زمانی که غبطه‌ی ژرف-نگری و زیاده‌خواهی خطرورزانه‌ در "خود"یابی و "خود"سازی وارستگان بی-خود-گشته را می‌خوریم ( پرگارهای بی‌مرکز )؛
زمانی که عشق بی‌نام را می‌خوانیم (رومئو در معنای دریدایی کلمه)
وزمانی که از خودفرمانی کوهستان‌منشانه‌ی ساتیروار دد-آدمان لذت می‌بریم و از شورانگیزی شادمانگی دیونیسوس‌وارشان که برعقل سرگشتگه‌ی مضحک بنی‌آدم می‌کوسد، به خودمی‌لرزیم ...
چرا...شاید...آری! با جدی‌گرفتن کم-بودها، می‌توان انگل‌های صورتی را از "خود"تاراند، رگ برید، خون نوشید، پوست کند و به درونگی شور داد.آن‌گاه از خیرگی به چهره‌ی بی‌آژنگ "خود" لذت توانیم برد.


Accido panton…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر