۱۳۸۲ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

Metamorphogenesis

Lyric by Esoteric

(3)

گناه روان‌گردان


وروره- پیرزن نگون‌بختی
در چشمه‌ی تردید جوشان‌ام آب‌تنی می‌کند
چون انگلی که خون می‌مکد،
از رخشندگی چشمه، شادابی می‌نوشد

روشنگری بیدار شده
اندیشه‌ها در پگاه احساس، تازه می‌شوند

هاه! چشمان خونبار-ام را دیده‌ای که پس یأسی عمیق پنهان‌ اند؟
... ترسان‌ از مرگ...

روان‌ام از درون پکیده
خیزیده،
بر خشم‌اش رمیده
آن‌گاه که دست در دستان دیوانگی گذاشته‌ام
اندیشه‌های نا-خودی‌ام از غوغای ویرانی روان‌ام، رستند
وه از رقص اندیشگون‌‌شان در آینه
که چون پریان ودیوان برعقل‌ام می‌توفند
و خمیره‌ام می‌ربایند
میانه‌ی گوریده-واژه‌ها، واتابیده، ناپیدا
نور تارون تازیانه می‌زند
هبوط...
خیره به فراروی کیهان
روحی را می‌جویم که برای من در تهینایی پرسه می‌زند!
هستی؟!
...
مرگ کور پرنخوت بر فراز-ام جولان می‌دهد
گو که مرگ روح‌ام را ندیده
تنها بر رنج مرگ‌اش می خندد

از رویا فالب می‌گیرم
در هزارتوی پیشگویانه اش می پرم
پوشیدگی در مرام ریطوریقایی ناپوشیده می‌شود

وه...
چون نجوایی در شب...
درگذشت...
و انتظار-اش بر دیدار رخساره‌ی سرنوشت را به زمانی دیگر واگذاشت
حقیقتی نیست...
اسرار خود-بافته‌‌مان در حلقه‌ی زمان ریش ریش می‌شوند
زمان را به وام گرفتن؟
چه عبث!
عاریه تا مرگ!

سردم...
سرد سرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر