۱۳۸۳ فروردین ۷, جمعه

شکریده‌ها «7»


تجربه‌ی روزانه، تنانه‌گی، با-دیگران-هستن، در یک کلام: زندگی، نسبت به اندیشیدن پیشینی اند؛ Cogito ی دکارت حتا ارزش هرزدادن توان ِانتقادی را هم ندارد. هستن و پس از آن( خیلی پس‌تر از آن) اندیشیدن.

شک‌کردن نسبت به اصل زندگی: پیامد میان‌مایگی و بیچارگی زندگی مدرن.

بازبودن، راه‌دادن، راحت‌بودن، شل‌وول‌بودن {به فرهنگ عامه: هنر ِچراغ‌دادن}، با کوشش اصیل برای فراهم‌کردن امکان نزدیک شدن ِ "تو" به "من" و آشنایی "من" و "تو" در خانه‌ی "خود" تفاوت دارد.

زن برای تصاحب مرد زندگی‌اش که روشنفکر بود، روشنفکری کرد؛ اما پشیمان شد و فهمید که خریت کرده. او دیر فهمیده‌ بود که پسند ِمرد روشنفکر، سطحی‌ترین زن است.

روابط اجتماعی سوداگرانه است. بده و بستان. بخر و بفروش. نگاه، لبخند، درود و بدرود همه، کالای مبادلات مناسبات اجتماعی اند. اگر یکی را خریدی باید در برابر-‌اش از همان نوع بازپس‌دهی تا در نظام آزاد این بازار زنده بمانی. حال اگر کسی نخواهد در این سوداگری سهیم شود، اگر رابطه را برای رابطه بخواهد، برچسب "اسکیزوئید (Schizoid) ِ جامعه-گریز خواهد خورد.

تنها و تنها یک چیز می تواند "من" و "تو" را به هم نزدیک کند: آه-اندیشه‌ کردن رابطه.

اغلب عشق را مرهم درد پوچی و بی معنایی زندگی می‌دانند! می‌گویند باید عاشق شوی تا بزرگ شود، تا رشد کنی. این درست همان انگاره‌ای است که عشق را تا حد یک حالت چشته، چاشنی و یا یک رایحه فرومی‌کاهد! عشق برای کسی کمال می یابد که خود سرشار از معنا و زندگی باشد. ظرفیتی می‌باید وجود داشته باشد تا معناپذیری، معنا یابد.

در جایی که جراحی، رنگ، پلاستیک، جامه و دیگر پیرایه‌ها، منش انسان را می‌سازند، تردید بر زیبایی انسان تیز می‌شود. در همین‌جا! چه‌گونه بگویم که تو به‌واقع زیبا هستی یا نه؟!

"مشغله" این است که "چند" نفر دوست-‌اش دارند!!! او تا زمانی که تغییرِ"شغل" ندهد هیچ دوستی نخواهد داشت!

جدیت زنان در باهمی‌هاشان: وراجی درباره‌ی پختن، شوهر، لباس باب روز، زن همسایه و خوشگل-شناسی (دربرابر زیباشناسی!)
و اما جدیت مردان: مسابقه‌ی فوتبال، دختر، ماشین جدید، بدن، پول.
خب دیگر! بزرگسالی است و جدیت بزرگ‌اش!!!

نیاز به کسی دارد تا به او تکیه کند، تا پشت او باشد، تا آرامنده‌ی سگ-ساعت‌اش شود، او این وسیله را دوست می‌نامد. او هیچ دوستی ندارد. تنهای تنهاست چون از سخت-گیری در دوستی چیزی نشنیده. او "رابطه" را برای "من"اش می‌خواهد و این سان با دوری از کسی که رابطه را برای رابطه می‌خواهد، با دوری از اندیشنده، تنهایی خود را اثبات می‌کند! چه ترحم انگیز!

حقیقت کجاست؟ در خطرگاه که در آن هستنده، وجود را می‌هستد.

زمانی که شخصیت فراموش می شود، بازی ِ مدرن ِ پاسداری از هویت آغاز می‌شود.

صخره‌نورد هرگز از درستی و اطمینان گام پسین بی‌گمان نتواند شود؛ او هماره در پرواست. زندگی، صخره‌نوردی است: سراسر اندیشناکی است و دلهره، تا چکاد؛ تا مرگ.

فرد-بوده‌گی: اثبات‌نشدنی، که باید به گفتگوی‌اش گذاشت، لمس‌شدنی در عادی‌ترین تجربه‌‌ها، مسئله‌ای هستی‌شناختی که ژکان تنها می‌تواند بر آن تأکید کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر