۱۳۸۳ فروردین ۹, یکشنبه

sentio / sentina!!!


"خطای تجربه‌‌گرایی (Empiricism)، به چشم‌پوشی و نادیده گرفتن آفرینش نوآورانه‌ای برمی‌گردد که در هرتجربه‌ی اصیل وجود دارد."
گابریل مارسل

تجربه چیست؟ آیا زمانی که از تجربه سخن می‌گوییم، از گفته‌های خود درک روشنی داریم؟

آسان‌ترین شیوه‌ی برخورد ما با تجربه که در عین‌ ِحال ساده‌انگارانه‌ترین شیوه نیز هست، محدود کردن و فروکاست مفهوم ِچندگانه‌ی تجربه به تجربه‌ی حسی (Sensual) است؛ کار ِ تجربه‌گرایان. به زعم ِتجربه‌گرایی، اصول شناخت، فن، کلیه‌ی مفاهیم حتا فردی‌ترین باورهامان همه ریشه در تجربه‌ورزی (از نوع حسی) دارند. تقدم ِ حس‌ بر ذهنیت؛ این‌که هیچ‌چیز ِاندیشگونی وجود ندارد مگر این‌که پیش‌تر حس شده باشد.اصالت ِمشاهده، آزمون و حس‌کردن با پوست. اما زاویه‌ی این نگره، محدود به یک وجه از منشور چندوجهی تجربه شده. ترکیب‌هایی مانند تجربه‌ی دینی، تجربه‌ی زیباشناختی و تجربه‌ی عرفانی همه برای ما مفاهیمی آشنایند؛ و هیچ‌یک از این تجربه‌ها چندان رابطه‌ای باه حسیدن ندارند. تجربه‌گرایی، ایمان، باور و یقین را نتیجه‌‌ی پی‌آیندانه‌ی تجربه می‌داند. چیزی که مسخره‌گی‌اش امروز خیلی چاق شده. درین‌باره حرف‌های استادانه و زیبا زیاد است؛ و ارضای کنجکاوی روشنفکرانه و فربه‌کردن بیشتر آن چاقی کار ِما نیست (کتاب بخوانید!). به کار ِخودمان برسیم..

<<تجربه کردن، عین زندگی است.>>
شاید دوستانی که دمخور تفکر انتزاعی‌ اند و عصب‌شان در تحلیل و برهان‌آوری آب دیده شده، نسبت به گزاره‌ی بالا احساس ناراحتی کنند. اما کافی‌ست که تنها روی صندلی خود جابه‌جا شوند {همه‌چیز درست خواهدشد!}
زندگی یعنی تجربه‌کردن. در زندگی ما، در زندگی انسانی ِما هیچ عنصری از دایره‌ی تجربه بیرون نیست. عمل ِکنونی من، نوشتن ِمن، تجربه/زندگی کردن من است؛ خواندن شما، تجربه‌کردن شماست. از شیک‌ترین اعمال روزانه (از مطالعه و گفتگو) گرفته تا حیوانی‌ترین‌شان (شاشیدن و سکسیدن)، همه تجربه‌اند. می‌خواهم بگویم که تجربه هرگز در معنای عام ِ آن فروبسته نیست: کار ِمادی، عمل ِصرف، ماهیچه و پوست و عصب. ریزترین گمان‌زنی‌های ما سراسر تجربه‌ اند. رؤیادیدن ما تجربه‌ورزی ماست.

تجربه چیست؟ آیا کل ِ تجربه به دریافت داده‌ها (Data) کاهش یافتنی‌ست. تجربه: تنها گرفتن تأثرات حسی؟ واکاوی این داده‌ها؛ درک و اندریافت ِ درون‌دادها؛ نشاندن‌ ِبی‌واسطه‌شان در بستر، در بافتار یکه‌ی زندگی شخص‌مان، در متن؛ نامیدن؛ گواریدن منصفانه‌ی این نورسیده‌ها در داشته‌های پیر؛ تصمیم برای صورت‌بندی برون‌داد؛ طرح‌اندازی برای فردا؛ گزینش در اضطراب؛ شعر و خاطره همه تجربه‌ورزی اند. آری! آری حتا یادآوری یک خاطره نیز می‌تواند تجربه‌ای جدید باشد! خاطره‌ای زیستنی و نه حسیدنی!

تجربه‌‌ی اگزیستانس، تجربه‌ی یکه‌ی هریک از ما، امری تجربه‌ناپذیر برای دیگران است که اثبات‌گر ِ حقیقت فردبوده‌گی و شاید تنهایی بی‌چرای ماست. من هرگز نمی‌توانم زندگی ِتو را آن‌چنان که خود ِتو تجربه‌اش کرده ای ، تجربه‌کنم. درنگیدن در این‌جا بسیار مهم است، چراکه می‌تواند بیانی روشن از معنای اگزیستانس تجربه به دست دهد. تجربه همیشه فراتر از خود می‌رود، بسیار دورتر، تا حادث‌شدن‌اش را فراموش می‌کند: چیزی دیگر می‌شود؛ تازگی می‌کند. این‌کار را با فرورفتن در خود، با اندیشه‌کردن ِ خود انجام می‌دهد. ابتکار و درحقیقت آزادی ما در زیست تجربه را همین‌جا می‌توان معنا کرد. افتراق ِ حادثه با تجربه‌ای که هرچند ناخواسته زیست شود، خودآگاهانه گواریده و درک می‌شود. در تجربه، درنگ می‌شود؛ تجربه، تجربه می‌شود. معنای غریبی که ما باید بشکاریم‌اش، "تجربه"‌ی تجربه است. چنان که دوست‌داشتن ِ"دوستی" ما را به گوهر "دوستی"، راهبری می‌کند، تجربه‌ کردن تجربه نیز شاید ما را به بنیاد ِ تجربه نزدیک کند.

افزونه/نتیجه:
ما نمی‌توانیم به وجود بنیادین تجربه شک کنیم، چون ما زندگی می‌کنیم. اما پیکان ِشک‌آوری‌مان باید معنای مستهلک، فن-زده و فرسوده‌ی مدرن ِ "تجربه" را نشانه رود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر