- چرا خم نمیشوی؟!
- فکر میکردم که حساب مرا از خوشهچینان پیشتر از اینها جدا کردهباشی!
روشنفکر:
مطالعهی زیاد دارد؛ به زبان مردم صحبت میکند (و این عین همدردی اوست)؛ دوستان زیادی دارد؛ محبوب است و دیگردوست {نوعدوست} و پرپیرامون؛ سیاسی است و شبها به رویای انقلاب در تختخواب پر ِقویاش خواب شیرین میکند ؛ از تصنیفهای حماسی و ملتباورانه لذت میبرد؛ دخترپسند است؛ پیپ میکشد؛ واژههای "چپ"، "میهن"، "آزادی" و "عدالت" را میپرستد؛ اجتماعیده و بسیار بیادب(؟) است؛ تئاتر زیاد میرود؛ نزدیکبین است و در زمان حال زندگی میکند {زنانگی میکند}؛ زیاد افسرده میشود اما بهواسطهی گرفتاری به ابژهی میل (معشوق) زودبهزود از این حالت بیرون میآید و از شمع و گل رز، ایدهی سلطه را بیرون میکشد{مردانگی میکند}؛ شعر سپید دوست دارد؛ تقلای ترحمانگیزی در دریافتپذیری دارد، مهم است که آیا درک میشود، خواننده دارد؟، آیا مقالهای که امروز مینویسد بر شمار شیفتگاناش خواهد افزود یا نه...؛ بذلهگوست و دلقکمأب {او در پی پیرامونیان است!!!}؛ زودجوش است و پرگویی میکند؛ شمع محفل است؛ خمیر روزنامه (قوت غالباش) را خوب میشناسد؛ از رمان درس زندگی میگیرد؛ از فلاسفه مفهوم میدزدد؛ درد مردم دارد و دلسوز است؛ اسامی و اعداد تاریخی را از بر است؛ گوگولی ولطیف و عسلی و تودل-بروست؛ مدپرست و توریست؛ روزآمد است و شتابزده؛ گاه ِ تنهایی ِ کمی دارد؛ از عمل {خرکاری، انقلاب، بلوا و قال} زیاد حرف میزند؛ کار و زن و کتاب و جمع دوستان برایاش مقدس اند {بچه مثبت}؛ خودشیفتگی پنهانی دارد که بر بستر-اش توان عشقورزی به بشریت را پیدا میکند؛ او را بیانگر درد اجتماع و ناجی فرهیختهی ملت بحرانزده میدانند؛ اما...
او چیزی نیست مگر تجلی عقدهی فرهیختگی انبوههی فرهیزش-پریز!
- خب! حال حسابام را جدا کن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر