۱۳۸۲ اسفند ۲۸, پنجشنبه

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نفشاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی او را ز در خانه براندیم
هرجا گذری غلغله شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام است،ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
من دانم و غمگین دلت،ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و تو را ما نپراندادیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم
ماننده ی افسون زدگان ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیم
از نُه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم این زاویه ماندیم
توفان بتکاند مگر امید که صد بار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
(م.امید)
--------------------------------------------------------
بر آن فانوس که ش دستی نیفروخت
بر آن دوکی که بر رف بیصدا ماند
بر آن آیینه زنگار بسته
بر آن گهواره که ش دستی نجنباند

بر آن حلقه که کس بر در نکوبید
بر آن در که ش کسی نگشود دیگر
بر آن پله که بر جا مانده خاموش
کس اش ننهاده دیری پای بر سر

بهار منتظر بی مصرف افتاد!

به هر بامی درنگی کرد و بگذشت
به هر کویی صدایی کرد و استاد
ولی نامد جواب از قریه،نز دشت
نه دود از کومه ای برخاست در ده
نه چوپانی به صحرا دم به نی داد
نه گل رویید،نه زنبور پر زد
نه مرغ کدخدا برداشت فریاد

به صد امید آمد،رفت نومید
بهار-آری بر او نگشود کس در
درین ویران به رویش کس نخندید
کس اش تاجی ز گل ننهاد بر سر

کسی از کومه سر بیرون نیاورد
نه مرغ از لانه نه دود از اجاقی
هوا با ضربه های دف نجنبید
گلی خودروی برنامد ز باغی

نه آدمها،نه گاوآهن،نه اسبان
نه زن،نه بچه...ده خاموش ،خاموش
نه کبک انحیر می خواند به دره
نه بر پسته شکوفه می زند جوش

به هیچ ارابه ای اسبی نبستند
سرود ِ پتک ِ آهنگر نیامد
کسی خیشی نبرد از ده به مزرع
سگ گله به عوعو در نیامد

کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال
که پا بر جاده خلوت گذارد
کسی پیدا نشد در مقدم سال
که شادان یا غمین آهی برآرد

غروب ِ روز ِ اول لیک تنها
درین خلوتگهِ غوکان ِ مفلوک
به یاد آن حکایتها که رفته ست
ز عمق برکه یک دم ناله زد غوک

بهار آمد،نبود اما حیاتی
درین ویران سرای محنت آور
بهار آمد،دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در!
(ا.بامداد)
------------------------------------------------------
آمد بهار ای دوستان،منزل سوی بستان کنیم
گِرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم
امروز چون زنبورها پران شویم از گل به گل
تا در عسل خانه ی جهان شش گوش آبادان کنیم
آمد رسولی از چمن کین طبل را پنهان مزن
ما طبل خانه عشق را از نعرها ویران کنیم
بشنو سماع آسمان،خیزید ای دیوانگان
جانم فدای عاشقان،امروز جان افشان کنیم
زنجیرها را بردریم،ماهر یکی آهنگریم
آهنگران چون کلبتین،آهنگ آتشدان کنیم
چون کوره آهنگران،در آتش دل می دمیم
کاهن دلان را زین نفس مستعمل فرمان کنیم
آتش درین عالم زنیم،وین چرخ را بر هم زنبم
وبن عقل پابرجای را چون خویش سرگردان کنیم
کوبیم ما بی پا و سر،گه پای میدان گاه سر
ما کی به فرمان خودیم تا این کنیم و آن کنیم
نی نی،چو چوگانیم ما در دست شه گردان شده
تا صد هزاران گوی را در پای شه غلطان کنیم
خامش کنیم و خامشی هم مایه دیوانگیست
این عقل باشد کاتشی در پنبه پنهان کنیم
(مولانا)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر