۱۳۸۳ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

درباب ِ رسالت ژکان ِانبوهه‌-گا.
پاره‌ی دوم:
{باکره‌گی، قاب، آشنایی‌زدایی}

1
به تجربه دریافته‌ام که نوشته‌هایی چون Ecce Parvulus و نوشته‌ی پیشین‌اش(باکره‌گی سفید و تخم شیطان)، بیشتر رمانندگی می‌کنند تا انگیزش‌گری برای درنگیدن. جدا از کژفهمی‌های بسیاری که در خواندن ِنوشته‌های کنایی‌ام حرف اول را می‌زنند (کژفهمی‌هایی که همیشه آزاردهنده‌تر از نفهمیدن هستند)، اگر انتظار من این باشد که این نوشته‌ها به گونه‌ای که من می‌خواهم خوانده شوند، بر چشم‌داشتی بیمارگونه و خودخواهانه لمیده‌ام. اما همین‌که ناسانی و حتا تضاد برداشت از این‌جور نقادی‌ها را می‌بینیم برای تفریح خودشیفته‌وار نویسندگی ِمن و خوانندگی شما باید بسنده باشد.
از پیش واکنش خوانندگان{که خوشبختانه کم هم هستند} به نوشته‌ی باکره‌گی سفید را پیش‌بینی می‌کردم. فروکاست معنای چندگانه‌ی باکره‌گی به دوشیزگی زن! این زحمتی بود که یکی از جدی‌ترین خواننده‌های من به خود پذیرفته بود! اما.. باکره‌گی یعنی محافظه‌کاری در زندگی، چسبیدن به گفته‌ها، گناه باکره‌گی این است که ویران‌کردن-به‌قصد-بازسازی را گناه می‌داند. باکره‌گی یعنی ترس از رویاروشدن با امکانات، ترس از ساختن، یعنی تقدیس داشته‌ها، سفیدکردن ِروح، یعنی وادادنی که نام‌اش را خلوص عارفانه می‌خوانند، یعنی پس‌انداز ِشور برای پس‌انداختن فرزندی که پاکزاد باشد!...
مؤلفه‌هایی که در این نوشته سپوخته شدند هرگز به‌ذات، پست و بی‌ارزش نیستند، در بستر زندگی انبوهگی است که پیوند(هم‌باشی و هم‌دمی) و خانواده(اصیل‌ترین نهاد) و زاد-و-رود(که می‌تواند بخششی به جهان باشد!) و خانه( جای‌گاه ِخودساخته‌ی باشیدن)، پستی و پدرسوختگی می‌کنند. شاید نقادی محدود و تکراری (البته به عمد) ِ ژکانگی را بتوانیم در همین خلاصه کنیم: بی‌ارزش کردن هر ارزشی که در انبوهه، باسمه‌ی ارزمندی خورده. ژکان ِ انبوهه-گا، با به تباه کشاندن ارزش‌هایی که به‌واسطه‌ی زندگی ِسرسری و هرروزه، فرسوده شده‌اند، به کسی که زندگی می‌کند، نیروی بازنگری (و ارزش‌گذاری) می‌دهد.

2
اندیشیدن، درک زندگی است؛ درک وضعیت خاص ما و روشن‌کردن بستر و گزینه‌ها برای گزینش و طرح‌اندازی ارادی ما. اندیشیدنی که در عادی‌ترین رخداد ِروز نقب نزند، که با تجربه نسوزد، هرگز اصیل نیست {یعنی اندیشه‌ی اصیل می‌آهد}.
ژکان، بیان می‌کند؛ از تباه‌کاری ِقدرتمندترین و اثرگذارترین نیروهایی که در بافت ِخراب پیرزن پنهان شده‌اند، حرف می‌زند. ژکیدن، شیوه‌ی بیان خاصی‌ست که سلطه‌ی پنهان توده را نمایش می‌دهد. بیان و تنها بیان. بدون ِعرضه‌ی راه ِحل. زمان موعظه و معلمی به سر رسیده. اندرز و نصیحت از آن ِشکسته‌سران گند-مغز است. امروز باید روراست بود، از دلسوزی گذشت و بر کوته‌بینی خشونت کرد تا شناخت. خواننده باید در خشونت این روشنگری قرار بگیرد. او پاسخ خود را خواهد یافت.
نوشته‌ی بی‌چارچوب وجود ندارد! هیچ‌چیزی برون از قاب وجود ندارد. نه الاهی‌ترین عارف، حتا دیوانه‌ترین مجنون هم قالبی دارد. ما، هستندگان، همه در چارچوب زندگی می‌کنیم. ما تنها می‌توانیم به این چارچوب عمق ببخشیم، پیچیده‌اش کنیم، بر روی‌اش بنگاریم، نقشی چندبُعدی در آن طرح کنیم و خلاصه در این قالب، خرسند از تلاش و زندگی بمیریم. درک ِاین زندگی و پذیرش این قالب، زیباشناختی‌کردن{ ِ هرچند خود-فریب‌‌آمیز} این قالب، عین ِبی‌کرانگی ماست. هر رویکرد ِعرفانی و نا-این‌جهانی که داد ِبی‌غایتی و جاودانگی می‌زند، نمودار ِنوع ِمهوع و ترحم‌انگیز ِزندگی بورژایی است (بورژایی پنهانی که در طبیعت‌گرایان و هنرپرستان و روشنفکران شکم‌باره چشمک می‌زند). داعیه‌ی هم‌زیستی مایی که در تکنولوژی نفس می‌کشیم، با حال‌و‌هوای مولانا و بایزید و اشراق و سماع، باد ِمعده‌ای است که به زور نگه داشته شده؛ دیر یا زود در می‌رود. ما چاره‌ای جز زیستن در مدرنیته نداریم. این زیستن اما می‌تواند پوینده و کنشگر باشد: با آشنایی با ریشه‌های این زندگی (که بی‌شک غربی است)، با دقیق شدن در سنت ِروشن اما مهجور و لوس‌شده‌مان (نه این‌که برای شاهنشاهی ِکوروش بگریم) و این‌زمانی کردن و وازایش آن، این‌که ایده‌آل ِما مولانا باشد.. این‌که در کوه زندگی کنیم.. این‌که با رسانه خداحافظی کنیم و اطوار ِخلوت‌نشین بریده از دنیا را بیرون بریزیم.. همه نشان از ناتوانی ِما در برقراری ارتباط ِدرست با جهانی‌ست که در آن زندگی می‌کنیم. (شاید در این‌جا بتوان کمی فیلسوف را از هنرمند برتر دانست؛ چراکه با فلسفه می‌توان روح ِزمان را شناخت، تاریخ را اندیشید و در زمان زیست؛ اما برای هنرمندی که در خود فرو می‌رود و با ایده‌آل‌های‌اش نگارگری می‌کند، زندگی ِواقعی(!) این روزگار و هنرورزی بسیار ناهمساز می‌نمایند. هنرمند ِفیلسوف اما...)

3
آشنایی‌زدایی کار ژکان است. ژکیدن آشنایی‌زدایی است، چه خوش افتد یا نه! ارزمندی‌اش همین است و بس. شیوه‌ی رویارویی مای مدرن که در دنیایی این چنین بیچاره و فقیر زندگی (!) می‌کنیم، جز این چه می‌تواند باشد؟ ما چگونه می‌توانیم با وانموده، با جهان ِ سراسر مصور امروز، با تصویر، با هژمونی رسانه، با تلنبار ِبیهوده‌ی داده‌ها، ارتباطی پویا و نه منفعلانه برقرار کنیم؟ ...
فعالیت اندیشگون ارزشمند همین است. آشنایی‌زدایی‌هایی که می‌توانند درآمدی بر گسترش فرهنگ پرسش‌گری در زندگی اندیشگی‌مان باشند. فلسفه (اگر چیزی به این نام وجود داشته باشد) چیزی نیست مگر همین آشنایی‌زدایی ِ کهنه-کش که با ویران‌کردن بناهای فرسوده، جا (؟) را برای برپاکردن معماری جدید آماده می‌کند. جز این هرچه هست، نظام-پرستی، خوش‌بینی، شاعری و آرمان‌خواهی است؛ همه در خوشی ِپیرشان محکوم به مرگ اند.

افزونه {برای گوشی که نمی‌شوند}:
از این‌که می‌بینم به ژکان شک میشود، خوشحال ام. دوری از انبوهه {یعنی ژکانگی} برای کسی که از انبوهه است، به‌راستی خسته‌زاست! خود را در این خستگی‌ها آزمون کنیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر