گذار از ماده
{A Zhakaa-sophized lyric from Esoteric}
در گذار از ماده،
بند ِ نیاز را از چشمان ِشیارگر میگسلم
میدرم، میتباهم
در گذرگاه ِواریخته پیش می روم...
زغال ِ"تلخی"، اخگر ِخواستام را تیار کرده
اکنون، خواستام میدرخشد
تارونی از هر بافت ِپیکر-ام وامیتراود
و در پیراگیرندگی ِ هستی میآسایم
از ماده میگذرم...
در آشوبه-شادیانهی ذهنام
ویرانی را جشن گرفتهام
به تحریف ِ این زمان ِخونسرد، کژخند می زنم
در نورِ خواستام،
سوگمایشها همه چون گورهایی از ناهستندگان ِناخوانده اند که در قدرت ِخاطره پوسیدهاند
مهمانانی که دیریست در کام ِ رنج، هزلشان کردهام
حال، زمان ِمن است
تا فرمان دهم،
تا بخوانم،
تا انگیزان ِهوشام را بخشش کنم...
حال، بخشندگی ِخودگردانام میتراود
از بچهدان ِزنی نزاده ایم!
ما را از زهدان رنج وخشم برآهیختهاند
از ژرفای پرشوروشر ِعشق،
از شور ِشرارت
از جایی که میرندگان را باک ِبودن میدهد.
شیطان ِ فروفسرده از بیخانهگیاش وامانده، فرومُرد...
ما اما،
فراروَندگان ِ پُرامید،
در قلمروی ِخویشتن باشیدن میکنیم.
از باشیدنمان، خانهای ساختهایم که در آن بار ِهستی را شعر میکنیم،
و در شورانگیزیاش بارها میگرییم
مای پُرامید...
چه عزیز است،
تماشای بردباری ِخواست که در شارهی بی رحماش میشُرَد
میشرد و میخروشد و میبَرَد
تا خواب ِ تشنگی ِرویای میرایی
در نمازخانهی امر ِبرین
بباش و بنیاز
با هنر ِسخنوریات بناز
تخم ِخواست را بشکاف تا سارایی قدرت را در بهین-دیسهاش تماشا کنی
آرام در توفانی که زمان را خاطره میکند...!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر