ژکانیده از Esoteric
Morphia
سکوت،
در دلگیری تاریک ِخلوتام نفس میکشد
پروانههای نسیم
بر افگار ِپیر بوسه میزنند،
گرمای بال ِتیمارشان بر زخم سردم مینشیند
سکوت، نفس میکشد...
ژند-اندیشهها،
خفته در گشتگاه خدای خواب
بیدار-اند
در رویا،
با مورفیس
در خواب، بیدار-اند
رقص مرگبار زمان بر لاشهی زندگی،
بر تپهی تبهگن دوستی به راه است
رقصی بر مرگ مهر
آه ِخستهی همسوگانام
بیچشته و بیشور میسوزد،
خاکستر ِاخگر-اش آرمیده در دستانام،
آهنگ ِشدن میکند
آه،
باد، میرمد
آه، میرود
گناهانام بناز
این خون ِروانه
در آیین شهوتناکات میجوشد
خواستام را بتیار
در قلمروی زیر-آستانهای ام
میپژوهم
درگیر ِتن
شهوت، ماندنام میخواهد
به عروسکانی خیرهام که بازی میکنند
به دستوپای چوبینشان،
به مردهرنگشان
تنشان که با انگشتان عروسکگردان پیچوتاب میخورد
آنانی که پی میروند،
آنان ِپرادا
که هستند آنچه که نیستند
نبودن...نبودن...
کلامشان چون ورورهی پیرزن بر شادابی ِذهنام میتوفد
لحن ِخشیکدهشان در روحام میخلد
نقابی کجا؟
که بیاید و این بازیگران را به بازی گیرد
آفریدن...
نه بندگی
همگام با سایههای مردگان
اندیشهها در گوی اثیری، میگردند
گردشی نافرجام
در بیپایانی ِشب..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر